A heart that understands its color change!
«ضبح» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«حجارة مضبوحة: سنگ آتشزنه!»
«حجارة القدّاحة إذا طلعت كأنّها متحرّقة مضبوحة»
«حجارة الزّند او القدّاحة»
«ضَبَحَتِ النارُ العودَ: آتش رنگ چوب را تغيير داد.»
«إحراق العود، شبّه عدوه به كتشبيهه بالنار في كثرة حركتها»
«أَضْبَحَ لونه: تغير إلى السواد قليلا»
قلبی که تغییر رنگشو میفهمه!
قلبی که زود مشتعل میشه!
قلبی که زود گُر میگیره!
+ «ذکو»
«الانضباح: تغيّر اللون الى السواد»
+ «ارثت النار!»
+ «سایهروشنهای هستی!»
[ضبح – قبض و بسط]:
مفهوم «تضيّق في الباطن و تحرّج في جريان فعّاليّة»
از واژه «ضبح» مفهوم قبض و بسط یعنی تغییر (قلب – تقلب) استنباط میشود.
سنگهای سیاه و دودی زیر دیگ که کنار آتش روشن شده است ، سنگ مضبوحة است!
قلبی که فورا قبض و تاریکیشو میفهمه!
سنگ چخماق – سنگ آتشزنه
«a gaslighter»: فندک گازی
وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً
سوگند به قلبهایی که تغییر رنگشونو میفهمند!
سوگند به قلبهایی که نور و ظلمتشونو میفهمند!
سوگند به قلبهایی که قبض و بسطشونو میفهمند!
این قلبه که بسرعت از تاریکی به نور هجرت میکنه!
یعنی ویژگی «ضبحا» داره که میتونه «العادیات» باشه!
لذا «فالمغیرات صبحا» رو درک میکنه!
+ «الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»
سوگند به قلبهایی که خدا بر این قلبها ولایت داره و حکومت میکنه!
قلبهایی که کلام خدای خودشونو میفهمن!
کلامی از جنس نور! «الله نور»
نوری که با قبض و بسط شدنش، با این قلب حرف میزنه!
قلبی که بمحض فهمیدن این اوامر و نواهی نورانی،
فورا تمنای خودشو کنار میذاره و راضی به تقدیر میشه!
واژه ضبح همین ویژگی قلب رو به ما متذکر میشه و میگه مثل سنگ آتشزنه که در دل تاریکی، یهو برقی میزنه و آتشی روشن میشه، قلبی که پشت به تمنا و رو به نور الولایة کرده «الله نور»، هنگام تاریکی مشکلات زندگیاش، یهو برقی میزنه و روشن میشه و از تاریکی به نور هجرت میکنه، چون خدا ولیّ این قلب است «الله ولیّ»!
[سورة العاديات (۱۰۰): الآيات ۱ الى ۱۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (۱)
سوگند به ماديانهايى كه با همهمه تازانند و با سمّ[هاى] خود از سنگ، آتش مىجهانند!
فَالْمُورِياتِ قَدْحاً (۲)
و برق [از سنگ] همى جهانند،
فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً (۳)
و صبحگاهان هجوم آرند،
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (۴)
و با آن [يورش]، گَردى برانگيزند،
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (۵)
و بدان [هجوم]، در دل گروهى درآيند،
إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (۶)
كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است،
وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ (۷)
و او خود بر اين [امر]، نيك گواه است.
وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (۸)
و راستى او سخت شيفته مال است.
أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (۹)
مگر نمىداند كه چون آنچه در گورهاست بيرون ريخته گردد،
وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (۱۰)
و آنچه در سينههاست فاش شود،
إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (۱۱)
در چنان روزى پروردگارشان به [حال] ايشان نيك آگاه است؟