تمنا : همسر درک کنه ،که کار منم واجبه و باید انجام بدم
تقدیر : پیگیری کار من باعث دلخوری همسرم شد
👈امروز از صبح بیرون بودیم و همسر مهربانم زحمت ناهار امروز رو کشیده بودن 🥰، رفتیم کارامونو انجام دادیم و ساعت نزدیک ۱۲ بود . من یه کار مهمی با خواهرم داشتم که باید قبل از ظهر بهش یه سری وسایل رو می رسوندم .تو راه برگشت گفتم منو لطفا بزارین جلوی فروشگاه …. نزدیک خونه خواهرم که وسیله رو بگیرم بهشون بدم و سریع میام ، ما همیشه ۱ ونیم ۲ غذا میخوریم ، من تا اون موقع میام . همسرم گفتن بچه ها رو میزاریم خونه بعد بریم ببینیم شما چیکار داری و تو راه بهشون گفتم خب شما میرفتی بالا و به غذا رسیدگی میکردی ،منم میومدم سریع ، گفت مگر چقدر کار داری گفتم خب زمان میبره برم وسیله رو بخرم بدم در خونه خواهر و بیام سریع اون وسیله باید دستش برسه قبل ظهر . تو ماشین یه پیچ رو بد پیچیدیم و من حالم بد شد ولی چیزی نگفتم ،وقتی پیاده شدم همسر هم رفتن سمت خونه ، خیلی حالم بد بود هم جسمی که سرم گیج میرفت هم روحی که شیطون داشت منو دیوونه میکرد با حرفاش ،
کلام شیطان: ای بیادب، این چه طرزشه دیگه؟ کار شخصی که نیست این کارم مربوط به امورات زندگیه و باید ممنونت هم باشه ، چقدر بده که این مدلی میکنه ،از صبح بیرون بودین دنبال کارها ،الان باز دنبال این افتادی که این کار مهمم انجام بدی ،تو مگر جون نداری ؟خسته نمیشی ؟و….. بفرماااا 😈کی قدر کاراتو میدونه ؟؟؟
کلام فرشته مهربانم : برو سریع خریدتو بکن و کارتو انجام بده و تحویل خواهرت بده و برو سریع خونه که به خانواده هم برسی ، و اصلا نباید به طرز رفتار همسر کار داشته باشی ،تنها مورد با اهمیت، رفتار خودته و برخورد تو با این شرایطه ،همسر هم درگیر ورکلایف خودشه مثل تو ،پس سعی کن خراب نکنی . اگر قراره در خدمت اهل بیت باشی باید لباس خدمت به تن کنی ، اعتراض نکردن و راضی شدن به این امتحانات و تقدیرات روز به روز نور را در قلبت بیشتر میکنه ،از این بهترم چیزی هست ؟
منم گفتم ،چشم ،هر چی تو بگی همراه بی نظیرم 🥰
رسیدم اونجا و اون وسیله ای که میخواستم دو مدل بود زنگ زدم خواهرم که کدومو بگیرم گفت واستا خودم میام الان نزدیکه و من چند دقیقه ای صبر کردم بیاد ، از یه طرف دلم تو خونه بود ، از یه طرف کارمو باید انجام میدادم و خواهرم در مسیر ،که همسر جان زنگ زدن و به محض اینکه اسمشون افتاد رو گوشی شیطان گفت جوابشو نده ،دادی هم خیلی بد جواب بده 🤨 . اما من به بهترین شکل ممکن جواب دادم 😊🥰و گفتم منتظرم بیان و میام سریع انشاالله .خواهرم اومد و خریدایی که لازم داشتیم رو انجام دادیم و با هم برگشتیم سمت خونه هامون .
بعد از اینکه از خواهرم جدا شدم دیدم همسر پیام داده که سر راه، نوشیدنی هم بخر برای ناهار . و منم اولین مغازه خریدم و قدم هامو سریع تر کردم که زودتر برسم خونه ،وقتی رسیدم خونه ،حالم خوب نبود سرگیجه داشتم هنوز ولی با یه حال خوب و خندون سلام کردم و رفتم تو اتاق ،میخواستم بگم من ناهار نمیخورم بعد گفتم حالت هر چقدرم بد باشه باید بری و ناهار بخوری و سریع آماده شدم که ناهار بخوریم به پسرم گفتم بدو مامان سفره رو بچین که منم اومدم، گفت ما ناهارمونو خوردیم مامان، ظرفاشم شستیم و من در دل 😕😒 . سریع متوجه فرشته جانم شدم و به پسرم گفتم نوششش جانتون که خوردین ،خوب کاری کردین عزیزانم .
کلام شیطان :قهر کن برو بگیر بخواب و بگو حالم خوب نیست ، خیلی کار بدی کردن باهات ، انگار اصلا واسشون اهمیت نداشتی که حداقل بهت بگن عجله نکن ما ناهارو میخوریم .شایدم از دستی این کارو باهات کردن .در هر صورت خیلی کار بدی بوده 👿👿
کلام فرشته مهربانم : برو بشین خودت تنهایی غذا بخور و کلی تعریف کن از دستپخت همسر ، و تشکر کن و بگو و بخند و به روی خودت نیار دخترم . اهمیتی نداره که به هر دلیلی منتظر تو نموندن (درست یا غلط )، مهم اینه که الان به کبر تو برخورده و تو مختاری بین انتخاب بهشت و جهنم ، از این وضعیت نهایت استفاده رو بکن
و من هم گفتم چشم فرشته جانم ،خندیدم و از کنار همسر و بقیه بودن لذت بردم و ناامنی و نامهربانی در خونه برای خودم و بقیه ایجاد نکردم 🤲🌺🥰