دکتر محمد شعبانی راد

عزیزی برام میز فرستاد.شب رسید،دستم

توضیح: عزیزی برام میز فرستاد.شب رسید،دستم.
تا اینجا هیچ خبری از واکنش قلب به سمت نور وتاریکی ایجاد نشده بود…
صبح که اومدم برم سراغ میز،دوتا گوش قلبم فعال شد ومن بین دو راه تمنای خودم و نور تقدیرات که بهم امروتکلیف میکردقرارگرفتم.
کلام و امر شیطان 😈: خب ،تو حیاط سریع یه اسکاج ومایع و شلنگ خوب و دلچسب ،خیال راحت،آب بکش ببر تو.آخه از محل کار آوردن.آلودگی ای.نجسی یه موقع.نمی دونی که…این جوری باب دلت میشه.
کلام فرشته😇: در کمتر از ثانیه باهم به ده سال پیش در ذهنم در زمان سفر و طی الارض کردیم.منو برد به اون لحظه در خونهٔ عزیزی که سوالی در رابطه با نجس وپاکی پرسیدم وتوقع تایید از ایشون هم داشتم😁 ولی فرمود ،دخترم لباسی که امانت دادی و دوست آورد نشوری ها،یعنی چی. این کارها،که چی بشه،
درمسیر روبه نور با این کارها عقب می مونی وحضرت برای رسوندنت باید بِدَوانَد تو رو…
یادته چَشم گفتی و با کمی مجاهدۀ قلبی از اون موقع دیگه چیزی که نور دلت چشمک رضایت نشون نداد، آب نکشیدی.
الآنم با این سفر در زمان در ذهنت دوباره با اسکاج و مایع شوینده به شیطان سنگ بزن نه با شلنگ آب اونو ناز کن. که اگه سوارت بشه دستور میده همه چیو بشوری.وهرگزراضی نمیشه. وراضی نمیشی، نکنه به خودت بیای ببینی که با دَواندن هم دیگه به نور نرسی😱
اعوذ بالله من ذلک.وای خدایا کمکم کن با نورم به خودم رحم کنم.
ومن🟩
دکمه سبز که فرشته رو تایید میکرد
باتمام قدرت که لبریز از نور خاطره ام بودم،رو کوبیدم.🌟🤩🥳😍😌
ودکمه قرمز رو پیشنهاد شیطان بود،تنها گذاشتم🟥 ورفتم.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی