Discharge the jealousy of your heart!
Then the light will charge your heart!
«خلو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،
و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«خَلِيَّةُ النَّحْل»
«الخَلِيَّة: كندوى عسل»
نور ولایت، فرایند تخلیه کندوی عسل است!
+ «شور – مشورت نورانی!»
تخلیه نور از سورس و منبع عظیم نورانی به تارگت قلب اهل یقین!
«وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ»
«خَلَا الْمَنْزِلُ مِنْ أَهْلِهِ»
مفهوم «تخلیه»
آیا قلبتو از حبّ یوسف خالی میکنی یا حبّ تمنا؟!
+ «نسخ»
+ مفهوم «همانندسازی»
«discharge» میشه همون درناژ حسادت!
قلب اول باید از حسدش دیسشارژ بشه تا با نورش شارژ بشه!
قلبتو برای نورت خلوت کن تا نور به حسابت واریز بشه! تخلیۀ نورانی!
این ماموریت تکراری همۀ رسولان الهی است:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»
«قلب باید با نور ولایت خلوت کنه، تا چیزی گیرش بیاد!»
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحِبُّ … الْمُتَخَلِّيَ بِالْعِبَرِ»
اهل حسادت، در دل شرایط، پشت به تمنّای خود ننموده و با ولیّ خدا خلوت نمیکنند!
«وَ كَيْفَ أَدُومُ عَلَى ذِكْرِكَ؟ … بِالْخَلْوَةِ عَنِ النَّاسِ»
با تمنّاهات خلوت نکن! با خدای مهربان خلوت کن!
با نور علمت خلوت کن!
«الْعِلْم … الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ
فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ
فَإِنَّ تَعْلِيمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ وَ طَلَبَهُ عِبَادَةٌ وَ الْمُذَاكَرَةَ بِهِ تَسْبِيحٌ وَ الْعَمَلَ بِهِ جِهَادٌ وَ تَعْلِيمَهُ مَنْ لَا يَعْلَمُهُ صَدَقَةٌ وَ بَذْلَهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى
لِأَنَّهُ مَعَالِمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مَنَارُ سُبُلِ الْجَنَّةِ
وَ الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ
وَ الدَّلِيلُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ السِّلَاحُ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ الزَّيْنُ عِنْدَ الْأَخِلَّاءِ يَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَقْوَاماً فَيَجْعَلُهُمْ فِي الْخَيْرِ قَادَةً تُقْتَبَسُ آثَارُهُمْ وَ يُهْتَدَى بِفِعَالِهِمْ وَ يُنْتَهَى إِلَى رَأْيِهِمْ وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِكَةُ فِي خَلَّتِهِمْ وَ بِأَجْنِحَتِهَا تَمْسَحُهُمْ وَ فِي صَلَاتِهَا تُبَارِكُ عَلَيْهِمْ يَسْتَغْفِرُ لَهُمْ كُلُّ رَطْبٍ وَ يَابِسٍ حَتَّى حِيتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ إِنَّ الْعِلْمَ حَيَاةُ الْقُلُوبِ مِنَ الْجَهْلِ وَ ضِيَاءُ الْأَبْصَارِ مِنَ الظُّلْمَةِ وَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ مِنَ الضَّعْفِ يَبْلُغُ بِالْعَبْدِ مَنَازِلَ الْأَخْيَارِ وَ مَجَالِسَ الْأَبْرَارِ وَ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ الذِّكْرُ فِيهِ يَعْدِلُ بِالصِّيَامِ وَ مُدَارَسَتُهُ بِالْقِيَامِ بِهِ يُطَاعُ الرَّبُّ وَ يُعْبَدُ وَ بِهِ تُوصَلُ الْأَرْحَامُ وَ بِهِ يُعْرَفُ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ الْعِلْمُ إِمَامُ [أَمَامُ] الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ تَابِعُهُ يُلْهِمُهُ السُّعَدَاءَ وَ يَحْرِمُهُ الْأَشْقِيَاءَ فَطُوبَى لِمَنْ لَمْ يَحْرِمْهُ اللَّهُ مِنْهُ حَظَّهُ.
دلنوشته
دل را با نور خلوت کن… نه با تمنّا
اگر «خلو» چهرهای تاریک دارد،
یک چهره هم دارد که از زیبایی،
از لطافت،
از نور،
از حیات میدرخشد…
خلوِ ممدوح.
خلوتی که خدا دوستش دارد.
خلوتی که دل را زنده میکند.
خلوتی که راه صد سالهٔ معرفت را
در یک لحظه طی میکند.
خدا در حدیث قدسی راه را نشان داده:
«يُحِبُّ … الْمُتَخَلِّيَ بِالْعِبَرِ»
خدا عاشق آن دلی است
که برای نورش جا باز میکند،
برای فهمیدنِ حقیقت
خلوت میکند،
و برای شنیدن صدای ولایت
ساکت میشود.
این همان بود که همهٔ پیامبران با آن آمدند؛
همان مأموریت تکراری رسل:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»
همهٔ پیامبران آمدند
تا به تو یاد بدهند
چطور با نور خلوت کنی.
چطور دل را تخلیه کنی،
چطور نور را واریز کنی،
چطور حسابَت را روشن نگه داری.
خلوتِ نور،
یعنی پشت کردن به تمنّا
و رو کردن به ولیّ خدا.
خلوتِ نور،
یعنی خودت را از شلوغی خواستهها
بکنی،
از هیاهوی نفس
بکشی بیرون
و به گوشهای بروی
که فقط یک نفر در آن باشد:
خدا.
«قلب باید با نور ولایت خلوت کنه، تا چیزی گیرش بیاد!»
این جمله،
چکیدۀ تمام حکمت خلوت است.
نه هر خلوتی،
نه هر تنهاییای،
نه هر سکوتی…
فقط خلوتی که با نور باشد.
چون قلبی که با تمنّا خلوت کند،
تیرهتر میشود؛
قلبی که با حسادت خلوت کند،
کورتر میشود؛
قلبی که با شیطان خلوت کند،
خطرناکتر میشود.
اما قلبی که با نور خلوت کند،
سبک میشود،
عمیق میشود،
بزرگ میشود،
ظرفیتش بالا میرود
و آمادهٔ واریزهای الهی میشود.
خلوت نور = تخلیۀ نورانی = واریز نور به قلب.
«وَ كَيْفَ أَدُومُ عَلَى ذِكْرِكَ؟» … «بِالْخَلْوَةِ عَنِ النَّاسِ»
غیر ممکن است آدمی
در میان هزار دغدغه،
در میان سر و صدای تمنّا،
در میان آلودگی حسادت،
در میان غبار دنیا
پیوسته به یاد خدا بماند.
برای همین پاسخ روشن است:
«بیخلوت نمیشود.»
خلوتی که اهل حسد از آن فرار میکنند.
خلوتی که اهل نور عاشق آناند.
آنان پشت به تمنّا میکنند،
پشت به هوای نفس میکنند؛
پشت به همه میکنند
تا رو به خدا بایستند.
با تمنّاهات خلوت نکن! با نور علمت خلوت کن!
این جمله
ارزشش کمتر از یک آیه نیست.
با تمنّا خلوت کردی،
حسادت تولید میشود.
با خیالها خلوت کردی،
تاریکی تولید میشود.
با خودت خلوت کردی،
وسوسه تولید میشود.
اما با نور علمت خلوت کردی،
با معلم ربانی خلوت کردی،
با ولایت خلوت کردی:
حکمت تولید میشود
آرامش تولید میشود
عمل صالح ذخیره میشود
حساب دلت شارژ میشود
دانش اهل ولایت
تنها در جلسات جمعی نیست؛
در خلوت است.
چنانکه فرمودند:
«الْعِلْمُ … الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ
وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ
وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
علمِ نورانی
دوست انسان در تنهایی است.
معلم او در دلِ بیابان است.
مونس او در تاریکی شب است.
و سخنگوی او در خلوت است.
دل را اگر از شلوغی دنیا بکَنی،
نور علم
به حرف میآید.
خلوِ نور، مسیر ورود نور به قلب است
خلوت نورانی یعنی:
رها کردن تمنّا
تخلیهٔ قلب از حسد
باز کردن جا برای نور
اجازه دادن به ولایت که واریز شود
مأنوس شدن با علم
و ذخیره کردن عمل صالح در حساب دل
این همان خلوِ ممدوح است؛
خلوتی که خدا آن را دوست دارد
و پیامبران برای آموزش آن آمدهاند.
همهٔ آنها آمدهاند
تا بگویند:
«قلبت را برای نور خالی کن…
نور خودش میآید.»
دلنوشته
«المُحَدِّثُ فِي الخَلْوَةِ»
وقتی در خلوت، نور با تو حرف میزند…
آدمی خیال میکند در خلوت تنهاست…
اما حقیقت این است که هیچکس در خلوتش تنها نیست؛
یا تمنّا با او حرف میزند،
و شیطان در گوشش زمزمه میکند،
یا نورِ ولایت
در سکوتِ دل
برای او سخن میگوید.
پیامبر مهربان خدا فرمود:
«الْعِلْمُ … الْمُونِسُ فِي الْوَحْشَةِ
وَ الصَّاحِبُ فِي الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْدَةِ
وَ الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
چه جملهای…
چه حقیقتی…
چه رازی پشت این واژهها نهفته است!
علمِ نورانی،
وقتی در دل انسان رسوخ میکند،
در خلوت او را صدا میزند؛
با او حرف میزند؛
راه را نشان میدهد؛
در تاریکی ذهن، چراغ روشن میکند؛
در بیابانِ تنهایی، همنشین میشود؛
و در سینهٔ خاموش،
صوت ولایت را زنده نگاه میدارد.
این همان «خُلوِ ممدوح» است:
خلوتی که در آن
نور به دل میریزد،
نه تاریکی.
خلوتی که در آن
فرشته سخن میگوید،
نه شیطان.
خلوتی که در آن
معلم ربانی
«مُحَدِّث» میشود؛
نه تمنّا.
طلب علم؛ ریشهدار در خلوتِ نور
پیامبر ص فرمودند:
«طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»
اما نه هر علمی…
بلکه علمی که در «مظانّش» است،
که از اهلش گرفته میشود،
که در قلب اهل ولایت سرچشمه دارد؛
و مهمتر از همه:
در خلوت دل شکوفا میشود.
علمی که عبادت است،
ذکر است،
جهاد است،
صدقه است،
قربت است،
چراغ است،
هُداست،
پناه است،
سلاح است،
زیور است.
علمی که—به تعبیر پیامبر ص—
با آن خدا قومهایی را بالا میبرد،
آنان را پیشوای خیر میکند؛
ملائکه با بالهایشان آنان را لمس میکنند
و حتی ماهیهای دریا
و حیوانات بیزبان
برایشان استغفار میکنند.
این علم،
علمی نیست که در هیاهو به دست آید؛
👈این علم،
میوهٔ خلوت با نور است.👉
خلوتی که در آن، دل تخلیه میشود… و نور واریز میشود
قلب اگر با تمنّا خلوت کند،
صدای شیطان را میشنود.
قلب اگر با حسد خلوت کند،
به تاریکی میرسد.
اما قلب اگر با علم خلوت کند،
با معلم ربانی
با حکمت
با نور ولایت
با ذکر
با قرآن
با اسماء الهی
آنگاه یک اتفاق ملکوتی میافتد:
نور، در خلوت، با دل تو «حرف» میزند.
تمام دنیا نمیتواند
به اندازهٔ یک لحظه «محادثهٔ نور»
با دل انسان
اثر بگذارد.
در آن لحظه است که قلب تخلیه میشود:
– از حسد،
– از تمنّا،
– از کینه،
– از مقایسه،
– از اضطراب.
و بعد از این تخلیهٔ نورانی،
خدا نورش را
در حساب قلب انسان
واریز میکند.
این همان «خلوِ ممدوح» است؛
خلوتی که خدا دوستش دارد؛
خلوتی که پیامبران برایش آمدهاند؛
خلوتی که انسان را از تاریکی عبور میدهد؛
خلوتی که دل را خانهٔ نور میکند.
مقابل این خلوت، خلوتِ حسادت است…
حسود نیز خلوت دارد،
اما نه با نور؛
با تمنّا.
با شیطان.
با برتریطلبی.
با مقایسه.
با کینه.
با خیال محبوب شدن.
و این همان خلوتی است
که برادران یوسف را
به چاه انداخت؛
همان خلوتی که شیطان در آن بشکن زد
و نقشه قتل یوسف را امضا کرد.
اما اهل نور
دلشان را از تمنّا خالی میکنند
تا نورِ «المُحَدِّث»
در خلوتشان سخن بگوید.
خلوتِ تو،
هویت تو را میسازد.
اگر با نور خلوت کردی،
علم با تو سخن میگوید،
قلبت شارژ میشود
و مسیرت روشن.
اگر با تمنّا خلوت کردی،
شیطان در تو سخن میگوید،
قلبت تخلیه میشود
و تقدیرت تاریک.
برای همین، پیامبر ص فرمودند:
«فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنْ مَظَانِّهِ…
فَإِنَّ تَعْلِيمَهُ لِلَّهِ حَسَنَةٌ…
وَالْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
یعنی:
دل را خالی کن…
با نور خلوت کن…
تا علم، در تنهاییات زبان باز کند.
آغاز شنیدن کلام نورانی فرشتۀ نگهبان در خلوت دل!
یعنی در ملکوت قلب!
انگاری خدای مهربان با بندۀ خودش، خلوت میکنه!
«الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
+ «بلوهر و یوذاسف!»:
أَرْسَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ
روزى خداوند يكى از ملائكه را فرستاد
فَلَمَّا رَأَى مِنْهُ خَلْوَةً
خلوتى را از يوذاسف جست
ظَهَرَ لَهُ
وَ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ
ثُمَّ قَالَ لَهُ
و در مقابل او ايستاده گفت
لَكَ الْخَيْرُ وَ السَّلَامَةُ
خير و سلامتى پيشاپيش تو است
أَنْتَ إِنْسَانٌ بَيْنَ الْبَهَائِمِ الظَّالِمِينَ الْفَاسِقِينَ مِنَ الْجُهَّالِ
تو يك انسانى در ميان چهارپايان فاسق و ستمگر نادان
أَتَيْتُكَ بِالتَّحِيَّةِ مِنَ الْحَقِّ وَ إِلَهُ الْخَلْقِ
من حامل تهنيت از جانب حق بسوى تو هستم …
دلنوشته
«وقتی دل از تمنّا خالی شد… فرشته به سخن میآید.»
گاهی خدا یک درس بزرگ را
با یک داستان عجیب برای ما مینویسد؛
داستانی که اگر دل، کمی آرام شود،
میفهمد که این حکایت،
حکایت خود اوست…
حدیث «بلوهر و یوذاسف»
یکی از همین آینههاست؛
آینهای که نشان میدهد
چه بر سر دلی میآید
وقتی از تمنّا خالی میشود،
وقتی پشت به خواستههای خام میکند،
وقتی با نور معلم ربانی روبهرو میشود
و سپس…
در خلوت میماند.
معلم،
یعنی همان بلوهرِ حکیم،
یوذاسف را تنها گذاشت؛
نه از سر بیتوجهی،
بلکه از سر پختگی…
چون میدانست
که گاهی باید رفت
تا شاگرد
صدای فرشته را بشنود.
و آنگاه، در آن خلوت مقدس، میگوید:
«فَلَمَّا رَأَى مِنْهُ خَلْوَةً
ظَهَرَ لَهُ
وَ قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ»
چه جملهای!
چه رازی در این واژهها خوابیده است!
وقتی خدا دید که دلِ یوذاسف
از تمنّا خالی شده،
فرشتهاش را ظاهر کرد.
فرشتهای که همیشه بود،
اما دیده نمیشد؛
همان همسفر نورانی که همیشه همراه انسان است،
اما در غوغای تمنّا، صدای نور گم میشود…
دلِ یوذاسف
وقتی از تمنّا رها شد،
وقتی خلوتش با نور، قلبی شد،
وقتی پشت به دنیا کرد،
وقتی یاد معلم ربانی را در سینهاش تثبیت نمود،
آنوقت
فرشتهاش
قدم جلو گذاشت
و جلوی او ایستاد…
و گفت:
«لَكَ الْخَيْرُ وَ السَّلَامَةُ…
أَتَيْتُكَ بِالتَّحِيَّةِ مِنَ الْحَقِّ»
گویی خدا از زبان فرشته میگفت:
«سلام بر تو،
تو که خلوتت را با نور پر کردی…
تو که در میان بهائم ظالم و جاهل،
دلِ انسانیات را پاس داشتی…
تو که از تمنّا عبور کردی…
تو که الآن آمادهای با من خلوت کنی…»
اینجا همان لحظهای است که
حدیث پیامبر ص با داستان یوذاسف یکی میشود:
«الْمُحَدِّثُ فِي الْخَلْوَةِ»
سخنگو در خلوت…
معلم پنهان…
صدای نور…
فرشتۀ مهربانی که به چهرهٔ معلم ربانی ظاهر میشود.
این یعنی:
وقتی تو از تمنّا خالی بشوی،
وقتی دلت کندوی خالی برای نور شود،
وقتی پشت به هوای نفس بایستی،
وقتی با معلم ربانی ملاقات کرده باشی،
وقتی ولایت را در قلبت تثبیت کنی…
آنوقت
فرشتۀ نگهبان تو
در ملکوت قلبت
زبان باز میکند.
دیگر تنها نیستی.
دیگر راه را گم نمیکنی.
دیگر در تاریکی نمیمانی.
تو یک همسفر داری؛
همسفری با صورتِ معلمت،
با لحنِ نور،
با نَفَسِ الهام الهی.
از اینجا به بعد،
تو فقط شاگردی نیستی؛
تو خودت معلمی میشوی
برای دیگرانی که سر راهت قرار میگیرند.
معلمی که
نور را «تکرار» میکند،
نه خودش را.
معلمی که
به جای حرفزدن،
نور را «اقامه» میکند.
معلمی که
در خلوتش
صدای فرشته را میشنود
و در جلوتش
به دیگران محبت میآموزد.
این است راز خلوت:
وقتی با نور خلوت کردی،
نور با تو سخن میگوید.
وقتی با خدا خلوت کردی،
خدا با تو نجوا میکند.
وقتی از تمنّا خالی شدی،
ملکوت قلبت
به حریم حضور تبدیل میشود.
و این همان است که یوذاسف تجربه کرد:
آغاز مکالمه با فرشتۀ نگهبان،
در سکوت دل،
در عمق جان،
در خلوتی که خدا آن را پسندید.
دلنوشته
«وقتی دل، با نور خلوت میکند… و وقتی دل، با تمنّا خلوت میکند»
یوذاسف
وقتی بلوهر از پیشش رفت،
ظاهرا تنها شد،
اما در حقیقت تنها نشد،
زیرا در خلوتش
صدای معلم خاموش نشد؛
بلکه تبدیل شد به صدای فرشته،
به هدایت دائم،
به الهامِ پیاپی.
این قانون خداست:
دل اگر با نور خلوت کند،
خلوتش خالی نمیماند؛
فرشته جای تمنّا را میگیرد.
اما اگر دل با تمنّا خلوت کند،
آن خلوت هم خالی نمیماند؛
شیطان جای نور را میگیرد.
یوذاسف وقتی از تمنّا خالی شد،
خدا فرشتهاش را فرستاد:
«فَلَمَّا رَأَى مِنْهُ خَلْوَةً ظَهَرَ لَهُ»
وقتی خدا از او «خلو» دید—
خلو از تمنّا،
خلو از ترس،
خلو از دنیا—
فرشته را ظاهر کرد.
این یعنی:
👈خلوتی که از تمنّا خالی نشود،
فرشته را نمیبیند.👉
اما خلوتی که از تمنّا پاک شود،
نور را میشنود
نور را میبیند
و نور را میفهمد.
اینجاست که آیات قرآن پرده را کنار میزند…
قرآن وقتی از «خلو» حرف میزند،
دو چهره نشان میدهد:
یوسف،
چهرهٔ نور را نشان میدهد؛
برادران حسود،
چهرهٔ تاریکی را.
یوذاسف وقتی با نور خلوت کرد،
فرشته با او سخن گفت.
اما برادران یوسف
وقتی با تمنّا خلوت کردند،
شیطان با آنها سخن گفت.
میخواهی بدانی خلوت اهل حسد چیست؟
قرآن جملهای دارد
که باید با ترس خوانده شود:
«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» – یوسف، ۹
یعنی:
«یوسف را حذف کنیم
تا ما بمانیم
و تمناهایمان.»
این جمله
اعلام جنگ با نور است.
ترجمهاش این نیست که «پدر فقط مال ما شود»—
ترجمهاش این است:
«قلب خود را از نور خالی کنیم
تا تمنّاهای ما
در آن جا بگیرد.»
این همان خلوتی است که شیطان در آن
بشکن میزند.
«يَخْلُ لَكُمْ»
یعنی:
بیایید نور را برداریم
تا خلوت قلب ما
مکانی برای تمنّاهای ما شود.
آنها دنبال پدر نبودند…
دنبال محبت پدرانه نبودند…
دنبال تربیت نبودند…
دنبال رشد نبودند…
آنها تنها یک چیز را میخواستند:
تأیید تمنّا.
و تمنّا،
وقتی خلوتِ دل را گرفت،
نمیگذارد نور وارد شود.
برادران یوسف
بهجای خلوت با نور،
خلوت کردند با تمنّا.
بهجای اینکه مثل یوذاسف
به فرشته برسند،
به نقشهٔ شیطان رسیدند.
بهجای اینکه فرشته
در مقابلشان ظاهر شود،
وسوسه
در وجودشان ظاهر شد.
بهجای اینکه خدا بگوید:
«لَكَ الْخَيْرُ وَ السَّلَامَةُ»
شیطان گفت:
«چرا یوسف محبوبتر است؟
چرا محبتِ پدر را تقسیم نکنید؟
چرا نور را کنار نمیزنید؟»
اینجاست که دو نوع خلو آشکار میشود:
۱) خلوِ ممدوح (یوذاسف):
دل از تمنّا خالی میشود
نور وارد میشود
فرشته سخن میگوید
انسان معلم میشود
قلب تبدیل میشود به ملکوت
۲) خلوِ مذموم (برادران یوسف):
دل از نور خالی میشود
تمنّا وارد میشود
شیطان سخن میگوید
انسان قاتل نور میشود
قلب تبدیل میشود به چاه
همین آیهٔ کوچک
درس بزرگ خلوت است:
انسان در خلوت
یا نور را میشنود
یا تمنّا را.
سوم ندارد.
کاش دل ما
خلوتِ یوذاسف باشد،
نه خلوتِ برادران یوسف.
کاش دل ما
خانهٔ فرشته باشد،
نه پناهگاه تمنّا.
کاش ما
در خلوتمان
صدای معلم ربانی را بشنویم،
نه زمزمهٔ حسادت را.
کاش روزی برسد
که خدا به ما هم بگوید:
«لَكَ الْخَيْرُ وَ السَّلَامَةُ»
سلام بر تو…
که دل را خالی کردی
تا نور در آن بنشیند.
«النَّسْخ: أن تحوّل ما في الخليَّة من العَسَل و النَّحْل في أُخرى»
«ناقة خليّة: مطلقة من عقالها»
«قيل للسفينة المتروكة بلا ربّان: خليّة»
«امرأة خَلِيَّة: مخلاة عن الزّوج»
+ «ثمن»
فقه اللغة: الخَلِيَّةُ: السَّفِينةُ العظيمة
الخَلِيَّة: السفينة،
الخَلِيَّة: بيت النَّحل
پولی به حسابت واریز میشه! سپرده! ودیعه «deposit»! امانت!
«دپو کردن»
+ معادل بسیار زیبای انگلیسی وصد «وَصَدَ النَسَّاجُ بَعْضَ الخَيْطِ في بَعْضٍ وَصْداً – رپلیکاسیون دی ان ای»: «دپو: deposit»: تا میتونی برای خودت اعمال صالح دپو کن! به این کار میگن أقامه صلات! بکاربستن نور ولایت و تولید عمل صالح نورانی، میشه أقامه! أقامه صلات ولی خدا!
کاربرد «خلو» در معنای مذموم:
«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ»
برادران حسود بجای اینکه با نور یوسف خلوت کنن و دومی این نور باشند، با تمناهای خودشون و شیطان خلوت کردند و نقشه قتل یوسف را ریختند!
«وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ»
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»
«وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ»
«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ»
یعنی: ما بمانیم و تمناهایمان!
یوسف رو از میان برداریم و ما بمان و تمناهایمان!
تمنا اینه که یعقوب اونا رو از یوسف بیشتر دوست داشته باشه.
اما تقدیر اینه که یوسف برگزیده نورانی خداست و یعقوب که همه پسرانشو دوست داره، اما یوسف رو یه جور دیگه دوست داره! اونو از بقیه بیشتر دوست داره آخه ارزش یوسف به نور برگزیده قلبشه!
حسود که میگه «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ» یعنی با حذف یوسف، ما بمونیم و تمناهامون! با تمناهامون خلوت کنیم و شیطان در این خلوت اهل حسادت بشکن میزنه!
حسود وقتی از دست معلم ربانی راحت میشه، خیال میکنه به آرزوش رسیده و کیف میکنه.
خلوت شیطانی حسود با تمناهاش!
دوست داشتن وجه یعقوب، برای برداران حسودش، از روی حسد هست نه ولایت!
توجه پدر رو برای تایید تمناهای خودشون میخوان نه اصلاح و تربیت پدرانه!
تحلیل مفهومی و لغوی واژۀ «خلو» در دو مدار نور و حسد
ریشۀ «خلو» از ریشههای عمیق و دووجهی قرآن است؛
ریشهای که هم میتواند آغازِ نور باشد،
و هم مدخلِ تاریکی.
اصل معنای «خلو» یعنی:
خالی شدن
تهی گشتن
خلوت شدن از هر چیزی
خالی ماندن یک محل یا ظرف
آمادهشدن برای ورود یک چیز جدید
این «ظرف»، در منطق قرآن همهچیز میتواند باشد:
خانه، زمین، زمان، شهر، انسان، قلب…
و در فرهنگ لغت عرب، این تصویر زیبا آمده است:
🐝 «الخَلِيّة: كندوی عسل»
نحل، کندویی است که:
پر میکند
خالی میکند
باز پر میکند
این چرخهٔ پر–خالی–پر،
جوهرۀ ریشۀ «خلو» است.
و همین است که آن را به یک واژۀ نورانی تبدیل میکند:
✨ نور الولایة = فرایند تخلیۀ کندوی عسل
چرا؟
چون قلب اهل نور،
وقتی نور جدید میگیرد
که اول تخلیه شده باشد:
از حسد
از حرص
از کینه
از تمنا
از خودبینی
از مقایسه
از ادعا
این تخلیهٔ نورانی همان حقیقت آیه است:
«وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ»
زمین تمام ذخایر قرون را میافکند
تا آماده قیامت شود.
قلب هم همینگونه است:
تا نیندازد، نمیگیرد.
تا خالی نکند، پر نمیشود.
دو مدار مفهومی: خلوِ نورانی و خلوِ حسد
1) خلو در مدار نور (ممدوح)
معنای مثبت و نورانی ریشه:
خلوت کردن
تهی شدن برای نور
تطهیر باطنی
تخلیه برای پذیرش ولایت
رها کردن تمنا برای رسیدن به یوسف
«آمادگی قلب» برای ورود معلم ربانی
اینجا «خلو» یعنی:
جا باز کردن برای نور.
مثل:
کندوی عسل که پر میشود
خانهای که از غیر نور خالی میشود
قلبی که از حسادت «دیسشارژ» میشود
تا با نور ولایت «شارژ» گردد
به زبان امروزی:
Discharge → Charge
ابتدا تخلیه (دیسشارژ) از تاریکی
بعد بارگیری نور (شارژ نورانی)
2) خلو در مدار حسد (مذموم)
اما ریشۀ «خلو» یک وجههٔ تاریک هم دارد.
در معنای منفی:
خالی شدن از نور
ترک ولایت
رها کردن جایگاه نور
تنها گذاشتن حق
خلوت کردن برای گناه
کناره گرفتن از معلم ربانی
تخلیۀ قلب از محبت یوسف
تهی شدن از تقوا
آمادگی برای ورود شیطان
به زبان امروز:
Drain of Light
تخلیۀ نور
تخلیۀ حکمت
تخلیۀ آرامش
و جایگزینی آن با حسد.
در قرآن این خلوِ منفی همان است که در سوره یوسف ظاهر شد:
«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ»
بعداً توضیح میدهیم ولی حقیقتش این است:
برادران قصد داشتند
قلب خود را از نور یوسف خالی کنند
تا تمنای خود، که محبت پدر نسبت به آنها بود، را تملک کنند.
این بدترین نوع «خلو» است:
خلوِ حسادت.
خلو و مفهوم «شَور» (مشورت نورانی)
شیرینی ارتباط این دو عمیق است.
«شور» یعنی حرکت نور
از منبع به مقصد.
وقتی کندو خالی میشود،
عسل حرکت میکند.
وقتی قلب خالی میشود،
نور حرکت میکند.
وقتی تمنا تخلیه میشود،
حکمت ریخته میشود.
این همان «شورِ ولایت» است:
انتقال نور
از معلم ربانی
به قلب اهل یقین.
خلو و «نسخ» (جایگزینی)
در منطق قرآن،
هر خالی شدن
مقدمهٔ یک چیز مهمتر است.
«نسخ» یعنی:
برداشتنِ یک چیز
و قرار دادن جایگزین بهتر
قلبی که از حسد خالی شود،
نسخ میشود؛
نور جایگزین میشود.
نسخ یعنی:
تخلیۀ ظلمت، تجدید نور.
خلو و «همانندسازی»
وقتی قلب از غیر نور خالی شد،
طبیعتاً
شبیه نور میشود.
این همان «تشابه» و «تمثل» قلبی است.
قلبی که از حسد خالی نیست،
به تمنا همانند میشود.
قلبی که از تمنا خالی میشود،
به یوسف همانند میگردد.
پس خلو یعنی:
ساختن قالبی برای تجلی نور.
…
✔ «خلو» در معنای ممدوح =
خالی کردن جایگاه قلب برای ورود نور
«خلو = تخلیه کندو برای جریان عسل ولایت»
✔ «خلو» در معنای مذموم =
خالی کردن دل از نور و محبت یوسف
«خلو = تهی شدن از ولایت و پر شدن از حسد»
✔ «Discharge» در منطق ایمان =
خروج حسادت → ورود نور
✔ «هستهٔ نورانی» مقاله:
قلب یا کندوست
یا چاه.
یا محل «تَخَلَّتْ»
یا محل «تَخَلَّتْ من نور».
یا برای نور خالی میشود
یا برای شیطان.
ادامۀ توضیح: خلو = تخلیه + نسخ + دپو + اقامه
ریشۀ «خلو» وقتی در فقهاللغة بررسی میشود،
به شکل حیرتانگیزی یک «شبکۀ معنایی واحد» را آشکار میکند؛
شبکهای که درست با الهیات نور، ولایت، امانت و اقامه تطابق دارد.
1) «النَّسْخ: أن تحوّل ما في الخليَّة من العَسَل و النَّحْل في أُخرى»
ترجمه و نتیجه معنایی:
نسخ یعنی:
برداشتن محتویات یک کندو
تخلیه کامل
و انتقال آن به کندوی دیگر
این تعبیر دقیقاً اصلِ «خلو» را روشن میکند:
خلو یعنی انتقالِ محتوا، نه فقط خالی شدن.
قلب اهل یقین نیز همینگونه است:
حسد را از قلب «برمیدارد»
نور را «جایگزین» میکند
این همان نسخِ قلبی است:
نسخِ تاریکی → تثبیت نور.
چیزی که اهل حسد از آن فرار میکنند، همین است:
حاضر نیستند تمنا را از قلب «بردارند»
تا نور یوسف بنشیند.
2) «ناقة خليّة: مطلقة من عقالها»
ناقه «خلیّة» یعنی:
شترِ آزادشده
رهاشده از بند
آزاد برای حرکت
پس «خلو» یعنی:
آزاد شدن قلب از عقالِ تمنا.
تا دل رها نشود، نور در آن جاری نمیشود.
اهل نور، دلشان را از بندهای غریزی آزاد میکنند؛
اهل حسد، قلبشان در عقال تمنایشان گیر کرده.
3) «السفينة المتروكة بلا رَبّان: خَلِيَّة»
سفینه بدون ناخدا،
کشتی بدون هدایتگر،
به آن میگویند: «خلیّة».
این یک خطر بزرگ را نشان میدهد:
قلبی که خالی شد اما ناخدا نگذاشتند در آن بنشیند،
به سمت تاریکی میرود.
«خلو» اگر بدون «ولایت» باشد،
بیربّان میشود.
و این همان خلوِ مذموم است.
پس:
خلو + ولایت = نور
خلو + بیولایتی = سقوط
4) «امرأة خَلِيَّة: مخلاة عن الزّوج»
زن «خَلِيَّة» یعنی:
بدون زوج
بدون پیوند
بدون رابطهٔ تثبیتکننده
مفهوم قلبیاش:
قلبِ بیمعلم، خانهٔ خالی است.
قلبی که پیوندی با یوسف ندارد،
بیصاحب است.
قلب خالی، حتماً پر میشود…
یا با نور
یا با حسد.
5) «الخَلِيَّةُ: السَّفِينةُ العظيمة»
نکتهٔ عمیق و لطیف:
در فقهاللغة مینویسند:
«الخَلِيَّة: السَّفِینة العظیمة»
یعنی:
کندو = کشتی عظیم.
این تشابه بیدلیل نیست.
کندو (قلب)
کشتی (سفینه)
هر دو یک حقیقتاند:
هر دو «حامل» هستند
هر دو «بار» دارند
هر دو باید «تخلیه» شوند
هر دو باید «پر» شوند
هر دو مسیر را طی میکنند
قلب، کشتی نجات است.
کشتیای که اگر از حسد تخلیه نشود،
به قعر دریا میافتد.
6) خلو = ودیعه، سپرده، Deposit
این قسمت یکی از شاهکارهای معنایی این ریشه است.
وقتی قلب خالی شد و نور وارد شد،
این نور در قلب «سپرده» میشود.
قرآن میگوید:
العلم ودیعة الله
علم خدا، سپردهٔ الهی است.
در معنای دقیق عرفی:
Deposit = ودیعه = دپو کردن نور در قلب.
قلب اگر پر از حسد باشد،
ودیعهٔ نور در آن «پذیرفته» نمیشود.
پس:
خلو = تخلیه
تا ودیعهٔ نور
در قلب «دپو» شود.
این بنیاد نظری اقامهالصلاة است.
چرا؟
چون اقامه یعنی:
فعالسازی سپرده
بهکار بستن نور
تولید عمل صالح
ایجاد خروجی نورانی
وقتی نور سپرده شد،
باید با آن عمل تولید کنی.
به این فرآیند میگویند:
أقامة الصَّلاة = اجراء نور ولایت در رفتار.
7) «وَصَدَ النَسَّاجُ بَعْضَ الخَيْطِ في بَعْضٍ وَصْداً» = رپلیکاسیون DNA
یعنی:
نخ را نخ به نخ،
تار را تار به تار،
در بافت دیگری ادغام و جایگذاری کرد.
این یعنی:
نسخهبرداری
رپلیکاسیون
کپی نور در دل
این همان کاری است که قلب اهل نور انجام میدهد:
نور ولایت را «دریافت» میکند
سپس آن را «تکثیر» میکند
بعد به رفتار تبدیل میکند
این همان چیزی است که شما گفتید:
«تا میتونی عمل صالح دپو کن!»
یعنی:
نور را بگیر
نور را تثبیت کن
نور را تکثیر کن
نور را به عمل تبدیل کن
عمل را دوباره دپو کن
این چرخه
چرخهٔ زندگیِ قلب نورانی است.
…
خلو = تخلیه = آزادسازی = ودیعه = دپو = نسخ = تکثیر نور = اقامه صلات
و معنی کاملش در یک جمله:
قلبت را خالی کن تا خدا نورش را در آن واریز کند،
و نور را به عمل تبدیل کن تا دوباره در حسابت ذخیره شود.
این همان روح مقالهٔ «خلو» است.
دلنوشته
قلبی که خالی نشود، هرگز پر نمیشود…
گاهی حس میکنم حقیقتِ زندگی،
در یک واژۀ کوچک پنهان شده؛
واژهای که شاید ساده بهنظر برسد
اما سرنوشت انسان را میسازد:
«خلو»
خالی شدن…
خلوت کردن…
جا باز کردن برای نور.
دل ما مثل کندوی عسل است؛
باید اول «تخلیه» شود
تا دوباره با شهدی تازه پر شود.
هیچ کندویی نمیتواند
بدون تخلیه،
عسل تازه بپرورد.
هیچ دلی هم نمیتواند
بیتخلیۀ حسد،
بیفکندن تمنا،
نور تازهای دریافت کند.
آیه میگوید:
«وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ»
زمین هرچه در دل دارد میاندازد
تا آماده دیدار خدا شود.
قلب هم همینگونه است…
تا حسادت را نیندازد،
تا غیبتها را نریزد،
تا کینهها را تخلیه نکند،
تا تمناهای پوسیده را بیرون نریزد،
آمادۀ نور نمیشود.
گاهی باید به دل گفت:
«ای دل!
خالی شو…
چون خدا میخواهد چیزی را در تو واریز کند!»
نور ولایت، سپردهای الهی است؛
ودیعهای که تنها در قلب خالی قرار میگیرد.
قلبی که هنوز پر از تمنّاست،
جای ودیعه ندارد.
قلبی که پر از حسادت است،
حسابش مسدود است.
خالی که نباشی،
نه واریزی میرسد،
نه نوری،
نه آرامشی.
خدا با نورش کاری عجیب میکند:
وقتی وارد یک دل میشود،
آن دل را «نسخ» میکند؛
تاریکی را برمیدارد
و نور را جایگزین میکند؛
دقیقاً مثل کندویی که عسلش
از یک حجره به حجرهای پاک منتقل میشود.
یا مثل خیاطی که تارِ نور را
تار به تار در تار و پود قلب میبافد.
قلبی که خالی شود،
کمکم شبیه نور میشود…
چون هرچه در آن دپو میکنی،
شبیه همان میشوی.
اگر حسد دپو کنی،
حسد میشوی.
اگر نور دپو کنی،
نور میشوی.
به همین دلیل است که خدا گفت:
«أَقِيمُوا الصَّلاة»
یعنی:
نور را فعال کن،
جاری کن،
به رفتار تبدیل کن،
عمل صالح بساز،
و باز در حساب دلت دپو کن.
اقامه یعنی:
چرخهٔ نور در دل را زنده نگهدار.
کاش انسان بفهمد
که برای رسیدن به نور،
نیازی به تلاش سخت نیست؛
فقط باید «خالی» شود.
دل اگر خلوت کند،
جای ولایت باز میشود.
دل اگر خالی شود،
نور خودش میآید…
بیدردسر،
بیدعوت،
بیدغدغه.
مشکل ما این نیست که نور نمیآید؛
مشکل این است که
جایی برای نشستن نور نگذاشتهایم.
دل ما
یا کندوی نور است،
یا کشتی بیربّانی که به تاریکی میزند.
یا خانهای آمادهٔ ودیعه
یا خانهای رهاشده،
در اختیار حسد.
ای کاش دلهایمان
کندوی خالیِ نور باشند…
نه کندوی پرِ تاریکی.
ای کاش یاد بگیریم
برای رسیدن به نور،
نه باید بجنگیم،
نه باید تلاش کنیم،
فقط باید خالی شویم؛
جایی باز کنیم،
خلوت کنیم،
و بگذاریم
خدا خودش
در دل ما
نورش را واریز کند.
دلنوشته
وقتی دل، خلوتش را با شیطان تنظیم میکند…
اما خلو فقط نور نیست…
یک روی تاریک هم دارد؛
رویی که در آیهای عجیب و تکاندهنده آشکار میشود:
«يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» – یوسف، ۹
این جمله را باید با تمام وجود ترسید…
چون این «خلو»،
خلوت نورانی نیست؛
خلوتِ تمنّاست.
خلوتِ حسادت.
خلوتِ شیطانی.
برادران یوسف نگفتند:
«بیایید با یوسف خلوت کنیم؛
با نورش بنشینیم؛
از علم و پاکیاش بهره ببریم…»
نه…
آرزویشان این بود که:
یوسف نباشد…
و ما بمانیم
و تمناهایمان!
این معنای حقیقی «يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ» است:
یعقوب بماند
ما بمانیم
و خواستههای ما بماند
و یوسف از صحنه حذف شود
این خلوت نورانی نیست؛
خلوتی است که شیطان در آن
سفرۀ وسوسه پهن میکند و بشکن میزند.
قرآن این خلوت را در چند آیه دیگر نیز نشان داده:
«وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ»
یعنی وقتی تنها میشوند،
به شیطان پناه میبرند.
«وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»
وقتی در خلوتشان جمع میشوند،
تاریکی را تثبیت میکنند.
«وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ»
وقتی تنها میشوند،
از شدت حسادت
انگشت به دندان میگزند.
اینها همه همان خانوادهٔ معنایی «خلو» در مدار حسد است.
خلوِ مذموم: خلوت با شیطان
برادران یوسف نیز چنین کردند:
نه با نور یوسف خلوت کردند،
نه از صفای دلش بهره بردند،
نه از معلمیاش شکری بهجا آوردند؛
بلکه با تمنّاهای خودشان خلوت کردند.
همانجا بود که شیطان
غوغایی در دلشان به پا کرد؛
همانجا بود که نقشهٔ قتل یوسف
در خلوت تاریک حسادت
ریشه زد؛
نه در میدان جنگ…
در خلوت دل.
دل اگر خالی شود،
یا نور وارد میشود،
یا شیطان.
سوم ندارد.
قلبی که خالی شود
و معلم ربانی در آن ننشیند،
تنها نمیماند؛
شیطان در آن جا باز میکند،
و تمنّا، فرمانده میشود.
برادران یوسف
«خلوت» را انتخاب کردند
اما با چه کسی؟
با «نفس»
با «حسادت»
با «خیال محبوب شدن»
نه با نور.
حسود خیال میکند اگر معلم ربانی حذف شد، خوشبخت میشود…
این عجیبترین نقطهٔ داستان است:
وقتی حسود از دست یوسف راحت میشود،
خیال میکند
به آرزویش رسیده!
وقتی صدای نور قطع میشود،
آرام میشود…
برای لحظهای
نَفَسِ راحتی میکشد
و فکر میکند
«حالا دیگه یعقوب فقط مال ماست!»
این همان خلوتِ مذموم است:
خلوتی که نور از صحنه حذف میشود
تا تمنّاها حکومت کنند.
اما چه غافلند…
یعقوب آنها را دوست دارد،
اما نور یوسف را طور دیگری دوست دارد؛
و این محبت،
نه قابل معامله است
نه قابل حذف
نه قابل مصادره.
چون خدا در یوسف
نوری قرار داده که معیار محبت است،
نه زور،
نه سن،
نه قدرت،
نه ادعا.
اهل حسد
همیشه محبت ولیّ خدا را
با حسادت تفسیر میکنند،
نه با ولایت.
خلوت حسود، خلوتِ تربیت نیست؛ خلوتِ تأیید تمنّاست
برادران یوسف
توجه یعقوب را نمیخواستند
تا تربیت شوند؛
تا رشد کنند؛
تا نور بگیرند؛
تا حکیم شوند…
نه.
آنها توجه پدر را
برای این میخواستند که:
تمنایشان تأیید شود.
و این اساسِ فسادِ خلوِ مذموم است:
نور را نمیخواهند؛
تأیید تمنّا را میخواهند.
یعقوب را نمیخواهند؛
محبت یعقوب را برای منیّت خود میخواهند.
یوسف را نمیخواهند؛
چون نور یوسف
تمنای آنان را باطل میکند.
پس نقشه ریختند
که «خلوت» کنند:
نه خلوت با نور،
خلوت با تاریکی.
و چه خطرناک است
«خلوِ تاریک»
وقتی با «حسد» جمع شود.
اینجا
دل انسان
بهجای اینکه خانهٔ نور شود،
لانهٔ شر میشود.
خدا به ما یاد داد
که «خلو» دو چهره دارد:
یکی خلوِ نورانی:
دل را خالی کن از تمنّا
تا نور در آن بنشیند.
دیگری خلوِ شیطانی:
دل را خالی کن از نور
تا تمنّا بر تخت بنشیند.
برادران یوسف
دوم را انتخاب کردند.
دلشان را خالی کردند…
اما برای چه؟
برای تمنّا.
برای خود.
برای شیطان.
و از همان لحظه
داستان سقوطشان آغاز شد.
مشتقات ریشۀ «خلو» در آیات قرآن:
وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14)
وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76)
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَريبٌ (214)
ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119)
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (137)
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ (144)
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75)
قالَ ادْخُلُوا في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (38)
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)
فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (102)
اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ (9)
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقابِ (6)
كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30)
لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلينَ (13)
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (34)
ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (38)
سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً (62)
إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ (24)
فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ في عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)
وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (25)
وَ الَّذي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِني أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلي وَ هُما يَسْتَغيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (17)
أُولئِكَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (18)
وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (21)
سُنَّةَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً (23)
كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ (24)
وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4)
