“The Envious Heart Wanders in the Storm of Ignorance: Seek Refuge from Becoming One of the Ignorant!”
An envious heart is never at rest. It is tossed in the storm of ignorance, blind to the truth, deaf to sincere advice, and far from inner peace. Such a heart is not only deprived of wisdom, but it also spreads darkness and discord.
Envy is not just an emotion—it is a sign of inner blindness, a disease that clouds the soul and leads one to injustice and betrayal. A person with a jealous heart cannot see the light of truth because jealousy feeds on ignorance and arrogance.
God warns us through the prophets and the righteous:
“I seek refuge in Allah from being among the ignorant.” (Al-Baqarah 67)
Ignorance is not merely the absence of knowledge—it is the refusal to submit to the truth even when it is clear. And envy is one of its worst symptoms.
The only cure is knowledge rooted in divine guidance, and the only light that can clear the storm is the light of Wilayah — the connection with God’s chosen ones, the true teachers of wisdom and purity.
So guard your heart. If you feel envy, seek refuge in Allah. If you sense ignorance, run toward the light of divine knowledge. And never forget:
Only a heart purified by love, wisdom, and humility can find peace in the storm.
«جهل» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«استجهلت الرِّيحُ الغُصْنَ: إذا حرّكَتْه فاضطَرَب، باد شاخه را به حرکت در آورد.»
باد این بوتههای خشکیدهای که رابطه خودشونو با زمین قطع کردهاند را به حرکت در آورده و آنها را به هر سوئی سرگردان کرده است.
این فیلمهای زیبا معنای واژه جهل را آموزش میدهند.
این گیاه تامبلوید «tumbleweed» است که بدست باد سرگردان است.
بر عکس گیاه اسکنبیل که در سختترین شرایط بیابانی، بخاطر ریشههای عمیقش که در زمین رسوخ کرده، ثابتقدم است و به هیچ بادی، باج نمیدهد!
عبارتهای «أرض مَجْهَل: إذا كانت لا يُهتدى فيها»
و «أرضٌ غُفْلٌ: لا عَلَم بها»
اشاره به همین مفهوم قطع رابطه با نور علم دارد.
«disconnection» مفهوم مشترک در هزار واژه مترادف «حسد» مثل «جهل» و «غفل» و «خذل» و …
+ «تاریکی ساده لوحی جاهل!»
+ «عمه»: أرض عمهاء: إذا لم يكن فيها أمارات تدلّ على النجاة، لا أعلام بها:
جاى بىنام و بىنشان كه از آن به جائى راه نبرند.»
+ «حسود، گرگ سرگردان! فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ! هَمَجٌ رَعَاعٌ!»
جاهلالقلب! سرگردانِ بیریشه!
حسودِ بیریشه، سرگردانِ بیقرار!
…
واژۀ قرآنی «جهل»
در لغت عرب، «جهل» به معنای «ندانستن»؛ ریشهای عمیقتر دارد:
نوعی سرگردانی ناشی از قطع ارتباط با حقیقت!
در فرهنگ لغت آمده است:
«استجهلت الرّيحُ الغُصْنَ: إذا حرّكتْه فاضطرب»
یعنی: باد، شاخهای را که بیریشه است، به حرکت درمیآورد و سرگردان میسازد.
تصویری روشن از این معنا را در فیلمهای طبیعت میتوان دید:
گیاه تامبلوید (Tumbleweed)، گیاهی خشکیده است که چون ریشهاش را از خاک جدا کرده، بازیچهی بادها شده و مدام از اینسو به آنسو میغلتد.
بر خلاف گیاه اسکنبیل که حتی در سختترین بیابانها، بهخاطر ریشههای عمیقش، استوار و بیاعتنا به طوفانهاست.
و همینجا، تفاوت میان «عاقل» و «جاهل» روشن میشود:
جاهل: آن کسی است که ریشهاش را از خاک حکمت و نور ولایت بیرون کشیده و هر بادی میتواند او را بلرزاند.
عاقل: کسی است که دلش را به نور متصل کرده و با «حبّ» معلم ربانی، در سختترین شرایط هم، استوار میماند.
در زبان عربی، تعبیراتی مانند:
«أرضٌ مَجهَلٌ»: سرزمینی که راه در آن پیدا نیست
«أرضٌ غُفْلٌ»: زمینی که هیچ نشانی در آن نیست
نشاندهندهی همان حالت بینشانی و بیراهیِ دل بینور است.
ارتباط با حسد:
«جهل» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.
چرا؟ چون حسادت، قلب را از نور محبت و تواضع جدا میکند.
شخص حسود، از معلم ربانی بیزار است، و همین قطع رابطه او را به جهل و سرگردانی میکشاند.
در واقع، حسود نمیخواهد سجده کند، نمیخواهد مهربان باشد، نمیخواهد معلم را ببیند، بشنود یا پیروی کند.
و چون با نور علم قطع رابطه کرده، از علم آنلاین محروم است.
و این همان بلایی است که شیطان بر سر خود آورد!
«أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ»
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ»
…
«هرکه از نور جدا شود، در طوفانها بازیچه میشود؛ این است حقیقت جهل.»
حسود سرگردان! جاهل القلب!
جهل «تاریکی حسد» عامل سرگردانی است!
گیاهی که رابطه خودشو با زمینش قطع کرده، سرگردانه و باد اونو به هر طرفی میبره!
« دربدر، آلاخون والاخون، خانه بدوش، پرسه زنی، پریشان فکری، آواره»
«هرکه از نور جدا شود، در طوفانها بازیچه میشود؛ این است حقیقت جهل.»
این هم جمع جُهّال سرگردانی که با منبع نور خودشون قطع رابطه کردند!
بشین تو ماشینتو نگاهشون کن!
«اسکنبیل»
امام على عليه السلام:
العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ، الجاهِلُ مَن جَهِلَ أمرَهُ.
آگاه، كسى است كه حدّ خود را بداند و نادان، كسى است كه از خويش بىخبر باشد.
انتهای محدوده دانایی ما، آگاهی از مکانیسم نورانی قلب است.
ندانستن مکانیسم نورانی علم، جهل است،
و فراتر از دانستن مکانیسم نورانی قلب برای ما چیزی تعریف نشده است،
و این انتهای ماست «المنتهی النّور»، «سدرة المنتهی»، «توقف در بینهایت».
طوفان جهل، از کجا میوزد؟
امام على علیهالسلام فرمودند:
«العالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ، والجاهِلُ مَن جَهِلَ أمرَهُ.»
دانشمند کسى است که قدر خود را بداند، و نادان کسى است که کار خود را نشناسد.
این یک معیار درونی است!
نه مدرک، نه ظاهر، نه ادعا؛
بلکه شناخت قدر خویش، یعنی فهم موقعیت واقعی خود نزد خدا، جایگاهت در مسیر حق، و وظیفهات در برابر نور.
حسود، از این شناخت غافل است؛ قدر خویش را نمیشناسد، زیرا همواره چشم به دیگری دارد! او نه تنها از خود غافل است، بلکه با تمایل به خاموشکردن نور دیگری، از حقیقت مأموریت خود، یعنی مهربانی، جاهل است!
او به جای آنکه به نور الهی متصل شود، در رقابت کور و بیثمر، دل خود را به طوفان مقایسه و کینه میسپارد؛ و این همان جهلی است که یوسف علیهالسلام از آن به خدا پناه میبرد:
“وَإِلّا تَصرِف عَنّي كَيدَهُنَّ أَصبُ إِلَيهِنَّ وَ أَكُن مِنَ الجاهِلينَ!”
(یوسف گفت: پروردگارا! اگر تو کید آنان را از من بازنگردانی، دلم به سوی آنان خواهد گرایید و از جاهلان خواهم شد.)
[یوسف: ۳۳]
…
🔥 حسادت، یک «جهل قلبی» است!
همانطور که قبلاً گفتیم، واژۀ جهل در لغت، به معنای بیقراری، بیثباتی و از جا کنده شدن آمده است. وقتی میگویند:
“استجهلت الريحُ الغصنَ” یعنی: باد، شاخه را سرگردان کرد!
قلبِ حسود، مثل همان شاخهی سبک و بیریشه است؛
از نور حکمت جدا شده،
از خاک بندگی دل کنده،
و در معرض وزش بادهای شیطانی، مدام میلرزد و جابهجا میشود.
این همان «جهل عملی» است، نه صرف نادانی ذهنی!
چرا که گاهی شخص، بسیار آگاهانه، راه جهل را انتخاب میکند؛
چون دلش به جای محبت و تواضع، لبریز از مقایسه و انتقام است.
…
نور حکمت برای کیست؟
برای کسی که «صَبَا إِلَى النُّورِ»، یعنی دلش را به نور سپرده؛
برای کسی که با «صَبِيًّا» بودن، یعنی با گرایش عاشقانه و بیآلایش، حکمت را از خدا میطلبد.
اما حسود، به جای تمایل به نور، قلبش را به سمت گوسالۀ سامری میگرداند:
“وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ”
(محبت گوساله در دلهایشان نوشانده شد به سبب کفرشان)
[بقره: ۹۳]
انتهای دانایی: مکانیسم فعال نورانی قلب است!
آنجا که عقل متوقف میشود، قلب آغاز میشود؛
و آنجا که ذهن در جهل فرو میماند، نور قلب میدرخشد…
ما انسانها تا آنجا دانا هستیم که قلبمان را بشناسیم؛
همان “قلب”ی که در لغت، از تقلب آمده، چون دائم در حال تغییر و گرایش است؛
گرایشی به سوی نور یا لغزشی به سمت نار.
“صَبَا إِلَى النُّور” یا “صَبَا إِلَى النَّار”
انتخاب با دل است، و دل، مرکز گرایش است…
هرکه مکانیسم نورانی قلب را شناخت، در مسیر حکمت قرار گرفت، و آنکه آن را نادیده گرفت، جاهل است؛ حتی اگر کتابها در ذهنش تلنبار شده باشد.
زیرا جهل، صرفا ندانستن نیست؛
جهل یعنی بیارتباط بودن با نور حکمت در قلب!
یعنی دل، دیگر گیرندهی امواج نور ربّ نیست…
…
«المنتهی النور»: جایی فراتر از این، نیست!
در قرآن، به این مرز معرفت اشاره شده است:
«عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَىٰ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَىٰ»
(نجم: ۱۴–۱۵)
آنجا که دیگر کسی را یارای پیشتر رفتن نیست،
آنجاست که فقط نور است؛
و درک این نور، جز با قلب پاک ممکن نیست.
پس…
انتهای جهل: قطع ارتباط قلب با نور
انتهای علم: اتصال قلب به نور
و انتهای مسیر بندگی: مکانیسم نورانی قلب
امام صادق علیه السلام فرمودند:
“القلبُ حَرَمُ اللّه، فلا تُسكنْ حَرَمَ اللّهِ غيرَ اللّه”
قلب، حرم خداست؛ پس غیر خدا را در آن راه نده!
اگر دانستی که این قلب، ابزار شناخت نور است،
و اگر فهمیدی که مکانیزم دریافت وحی، همین قلب است،
دیگر راهی جز «تسلیم به نور» نمیماند…
اینجاست که نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله در اوج دریافت نور،
با قلبی که به ملکوت متصل شده،
در «سدرة المنتهی» توقف میکند؛
نه به خاطر ناتوانی، بلکه بهخاطر کامل بودن مسیر.
حسود، تا این مرحله نمیرسد!
چرا؟ چون نور را نمیخواهد.
نه تنها نور قلب خود را خاموش کرده،
بلکه از نور دل دیگران هم در عذاب است!
و اینگونه، جاهل میشود؛
نه از سر نادانی،
بلکه از سر اختیار در انکار نور!
امام باقر عليه السلام:
يا جاهِلُ تَعَلَّم، فَإِنَّ قَلبًا لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ العِلمِ كَالبَيتِ الخَرابِ الَّذي لا عامِرَ لَهُ.
اى نادان، بياموز! به درستى جانى كه در آن دانش نيست، مانند سراى خرابى است كه آباد كننده ندارد.
علم، زینت قلب است؛ و قلبِ بیعلم، ویرانهای تاریک و بیروح…
…
قلبِ بیعلم؛ خانهای ویران…
امام باقر علیهالسلام فرمودند:
“يا جاهِلُ تَعَلَّم، فَإِنَّ قَلبًا لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ العِلمِ كَالبَيتِ الخَرابِ الَّذي لا عامِرَ لَهُ.”
ای نادان! بیاموز؛ زیرا دلی که در آن هیچ بهرهای از علم نیست،
مانند خانهی ویرانی است که هیچ آبادکنندهای ندارد.
این حدیث، از علم سخن میگوید؛ اما نه هر علمی!
علمی که باید در دل باشد، نه فقط بر زبان…
علمی که «قلب را آباد» کند، نه فقط دفتر و کتاب را!
…
قلب؛ مزرعهای برای نور
همانگونه که درخت بدون آب میمیرد،
قلبِ بیعلم هم خشک میشود.
اما نه هر علمی… بلکه آن نوری که از ناحیهی حکمت و هدایت ربّانی در قلب میتابد:
«وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً»
یعنی اگر دلت، اهل تمایل به نور بود (صَبَوْتَ إِلَى النُّور)،
خداوند، حکمت را بر آن نازل میکند، حتی در کودکی…
…
🔥 قلبِ حسود؛ دلویرانهای در آتش
حسد، دشمن آبادانی دل است.
حسود، با دستان خودش خانه دلش را به آتش میکشد؛
او نهتنها نمیگذارد نور علم وارد قلبش شود،
بلکه از روشنایی دل دیگران هم رنج میبرد…
حسود، «صَبَا إِلَى النَّار» است؛ نه به نور.
و جاهل، دلش به آوای معلم پاسخ نمیدهد.
در دل او، نه صدای خداست، نه صدای فرشته…
…
درمان قلبِ ویران: دعوت به علم و نور
راه نجات این است که دوباره صدای معلم را بشنوی…
همان دعوت ربّانی را که خدا در قلب همه ما نهاده:
“اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ”
هدایت یعنی اتصال قلب به نور…
و این همان علم نورانی است که قلب را زنده میکند، ویرانه را آباد میسازد،
و خانه تاریک را به کاخ حضور ربّانی تبدیل میسازد.
اطلُبُوا العِلمَ و تَعَلَّموهُ!
با فعال شدن مکانیسم نورانی علم!
فِي الإِنجيلِ قالَ اللَّهُ تَعالى فِي السّورَةِ السّابِعَةَ عَشرَةَ مِنهُ:
وَيلٌ لِمَن سَمِعَ بِالعِلمِ ولَم يَطلُبهُ كَيفَ يُحشَرُ مَعَ الجُهّالِ إلَى النّارِ؟!
اطلُبُوا العِلمَ و تَعَلَّموهُ،
فَإِنَّ العِلمَ إن لَم يُسعِدكُم لَم يُشقِكُم،
و إن لَم يَرفَعكُم لَم يَضَعكُم،
و إن لَم يُغنِكُم لَم يُفقِركُم،
و إن لَم يَنفَعكُم لَم يَضُرَّكُم.
در انجيل آمده كه خداوند متعال در هفدهمين سوره آن فرمود:
واى بر كسى كه دانش به گوشش رسد و آن را نجويد،
چگونه همراه نادانان به سوى آتش محشور گردد؟
دانش بجوييد و آن را بياموزيد؛
زيرا دانش، اگر شما را خوشبخت نكند، بدبخت نخواهد كرد؛
اگر شما را بلند نگرداند، پست نكند؛
اگر شما را بىنياز نكند، تنگدست نخواهد ساخت؛
و اگر به شما سود نرساند، زيان نرساند».
وای بر کسی که علم را شنید، ولی نطلبید!
فِي الإِنجيلِ قالَ اللَّهُ تَعالى فِي السّورَةِ السّابِعَةَ عَشرَةَ:
وَيلٌ لِمَن سَمِعَ بِالعِلمِ وَلَم يَطلُبهُ، كَيفَ يُحشَرُ مَعَ الجُهّالِ إلَى النّارِ؟!
این کلام، تکانی است برای قلبهایی که از نور علم بینصیب ماندهاند،
کسانی که نام علم را شنیدند، اما با دلشان صبا نکردند، میل نور نکردند!
این واژهها، پرده از سنتی الهی برمیدارند:
اگر کسی حقیقت علم را شناخت، اما بیاعتنا ماند،
با جاهلان محشور میشود، زیرا راهی جز راه تاریکی را برنگزید.
…
علم، یاور توست؛ نه دشمن تو!
اطلُبُوا العِلمَ و تَعَلَّموهُ،
فَإِنَّ العِلمَ إن لَم يُسعِدكُم لَم يُشقِكُم،
و إن لَم يَرفَعكُم لَم يَضَعكُم،
و إن لَم يُغنِكُم لَم يُفقِركُم،
و إن لَم يَنفَعكُم لَم يَضُرَّكُم.
این بخش از انجیل، تصویر زیبایی از عدالت علم ترسیم میکند:
علم، هیچگاه به انسان خیانت نمیکند…
حتی اگر تو را خوشبخت نکند، بدبخت هم نمیکند!
حتی اگر بلندت نکند، زمینت نمیزند!
علم، به ذاتش بیخطر است؛ اما ترک آن، خطرناک است!
علم، نوری است که اگر از آن استفاده نکنی، خاموش نمیشود،
ولی غیبت آن، در قلبت، تاریکیِ محض میآورد…
…
پس ای قلب، صبا کن! به سوی علم پرواز کن!
علم، همان ندای فرشته مهربانی است که میگوید:
«هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ»
بیایید معامله کنید با نور، با حکمت، با حقیقتی که دل را آباد میکند…
این علم، چیزی فراتر از اطلاعات است؛
علم، اتصال قلب است به دعوت معلم ربانی!
حسود، این دعوت را نمیشنود؛
جاهل، این صدا را با زشتیهای شیطان اشتباه میگیرد؛
و تنها قلبی که صبوی، مایل و مشتاق است، نور را میطلبد…
امام علی علیه السلام:
ابْنُ آدَمَ أَشْبَهُ شَيْءٍ بِالْمِعْيَارِ، إِمَّا نَاقِصٌ بِجَهْلٍ، أَوْ رَاجِحٌ بِعِلْمٍ
«فرزند آدم، شبیهترین چیز به ترازوی سنجش است!
یا کفهاش سبک است بهواسطۀ جهل،
یا سنگین و باارزش است بهواسطۀ علم.»
این حدیث شریف، ما را دعوت میکند تا قلبمان را مثل ترازو ببینیم.
اگر از نور علم خالی باشد، سبک و بیوزن خواهد بود؛
و اگر با حکمت و معرفت پر شود، سنگین، متعادل و ارزشمند خواهد بود.
…
جهل، تهیکننده قلب است…
جهل فقط ندانستن یک اصطلاح علمی نیست!
جهل یعنی قلبی که با نور معلم ربانی، اتصال ندارد؛
یعنی دل حسود، دل بسته به تاریکی، دل بیترازویی!
این دل، نه وزنی دارد، نه ثباتی…
مثل گیاه بیریشهای است در طوفان آمال و حسد…
…
علم، وزن میآورد… نجات میدهد…
علمی که از سرچشمۀ الهی بجوشد،
نوری که از معلم ربانی برسد،
دانشی که قلب را به حکمت وصل کند…
این علم، انسان را سنگین میکند؛
نه با غرور و ادعا، بلکه با وقار و نورانیت.
…
پس، کفه قلبت به کدام سمت سنگین است؟
آیا قلبت سبک شده از جهالت حسادت؟
یا با نور محبت و معرفت، سنگین و استوار شده است؟
از خدا بخواهیم که ما را از سبکوزنانِ محشر قرار ندهد…
فَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ
(سورۀ قارعه، آیه ۸–۹)
قِيلَ لِعِيسَى عليهالسلام: مَنْ أَدَّبَكَ؟
قَالَ: مَا أَدَّبَنِي أَحَدٌ، رَأَيْتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُهُ.
از حضرت عیسی علیهالسلام پرسیدند:
چه کسی تو را تربیت کرد؟
فرمود: هیچکس مرا ادب نیاموخت؛
زشتیِ جهل را دیدم، پس از آن دوری کردم.
…
🔥 جهل، چهرهای زشت دارد…
این سخن نورانی، شاهکار تربیت فطری است.
انسانی که قلبش زنده باشد،
زشتی جهل را حس میکند،
و خود، بدون مربی بیرونی،
با اشاره فرشتۀ مهربان در ملکوت قلب،
راه فاصلهگیری از تاریکی را پیدا میکند…
این یعنی:
اگر با تمام وجود زشتی و تاریکی جهل را ببینی،
راه علم و ادب، خودش سر راهت سبز میشود.
…
چگونه زشتی جهل را ببینیم؟
برای اینکه زشتی جهل برایمان آشکار شود،
باید اول “نور معرفت” را لمس کرده باشیم…
کسی که یکبار طعم شیرین علم و نورانیت را چشیده،
دیگر نمیتواند در جهل بماند، مگر اینکه قلبش مریض شده باشد…
دعای ما این است:
«خدایا! زشتیِ جهل و زیباییِ علم را به من نشان بده،
همانگونه که به عیسی ع نشان دادی.»
…
تعلیم حقیقی از درون آغاز میشود…
همانطور که حضرت عیسی علیهالسلام فرمود،
زیباترین مربی، قلب بیدار انسان است…
که با نور فطرت، زشتی جهل را میبیند
و به سمت علم و ادب، یعنی نور میشتابد…
امام باقر علیهالسلام فرمودند:
«لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا، لَمْ يَجْحَدُوا وَ لَمْ يَكْفُرُوا.»
اگر بندگان، هنگام نادانی (نسبت به امری)، در همانجا توقف میکردند و از روی جهل، انکار و کفر نمیورزیدند، (هرگز گمراه نمیشدند).
این حدیث ما را به یک اصل بسیار مهم میرساند:
جهل، تا وقتی که به انکار منجر نشده، هنوز خطرناک نیست.
آفت جهل، زمانی آغاز میشود که انسان در نادانیِ خود اصرار و لجاجت میورزد و بهجای توقف و پرسش، تکذیب و دشمنی با نور و حقیقت را در پیش میگیرد.
«داستان تکراری اشتباه مرگبار معارین حسود در توطئۀ تهمت علیه معلم ربانی!»
حسود نیز چنین است…
دلش تیره است، اما بهجای اینکه بایستد، بپرسد، گوش کند و تربیت شود، میتازد!
نه از سر علم، بلکه از سر جهل!
نه از سر منطق، بلکه از سر عقده!
اینجاست که جهل به «جهل قلب» تبدیل میشود و او را به ظلمت میکشاند…
هشدار مهم:
اگر نمیدانی، بایست!
اگر نفهمیدی، نپرسیدی، عجله نکن در انکار!
توقف در جهل، بهتر از سقوط در کفر است.
در واقع این حدیث به ما میگوید:
جهل، مرحلهای طبیعی از مسیر انسان است؛ اما اصرار بر آن، لجاجت با نور، و دشمنی با معلم، همان جهل خبیثی است که دل را خراب میکند…
و از چنین دلی، نه مهربانی بیرون میتراود، نه نوری، نه حکمتی.
دو مورد مشتقات واژۀ جهل در سورۀ یوسف:
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ (۳۳)
[يوسف] گفت: «پروردگارا، زندان براى من دوستداشتنىتر است از آنچه مرا به آن مىخوانند، و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى، به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد.»
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (۸۹)
گفت: «آيا دانستيد، وقتى كه نادان بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟»
آیه اول – آیه ۳۳
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ
ترجمه:
یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه مرا به آن میخوانند، و اگر تو مکر و نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، دلسوخته و مایل به آنان خواهم شد و در شمار جاهلان قرار خواهم گرفت.
…
در این آیه، یوسف علیهالسلام جهل را نه صرفاً نادانی ذهنی، بلکه انحراف قلبی و گرایش نادرست میداند.
واژهی «أَصْبُ إِلَيْهِنَّ» (گرایش پیدا میکنم) از ریشۀ «صبو» و همان مفهومی است که با قلبِ بیثبات و گرایشهای سیال در ارتباط است.
و یوسف علیهالسلام میگوید اگر عنایت الهی نباشد، حتی او هم ممکن است به سمت گرایشی از سر شهوت و جهل برود.
پس در اینجا، «جهل» = انفعال در برابر گرایشهای نفسانی، بدون هدایت نور الهی.
آیه دوم – آیه ۸۹
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ
ترجمه:
[یوسف پس از شناختن برادرانش] گفت: آیا دانستید که با یوسف و برادرش چه کردید، آنگاه که جاهل بودید؟
…
در اینجا یوسف، رفتار برادرانش را در گذشته به جهل نسبت میدهد.
اما نکتهی مهم این است که آنها جاهل نبودند از اینکه کارشان بد است؛ بلکه به دلیل حسد، نمیخواستند ببینند.
این نوع جهل، همان جهل قلبی است؛ یعنی:
وقتی میدانی، اما نمیخواهی بپذیری!
رفتارشان با یوسف نه از نادانی، بلکه از حسادت، غرور، و گسستن از نور محبت الهی بود؛ یعنی:
«قطع ارتباط با نور، = جهل قلب»
…
در هر دو مورد، جهل مساوی است با گمگشتگی قلب در تاریکی:
یعنی شهوت و میل نفس و حسد و دشمنی.
و در هر دو، نجات از جهل فقط با نور هدایت الهی و توجه قلب به دعوتکنندهی آسمانی ممکن است.
سوءاستفاده از جهل؛ تجارتی سیاه با تاریکی دلها
در این دنیای پر زرق و برق، انسانها اغلب در تاریکیِ جهل قدم میزنند، نه از روی بیعقلی، بلکه بهسبب بینوری.
و دقیقاً در همین تاریکی است که لیدرهای سوء، تاجران ظلمت، فرصت را غنیمت میشمارند:
با سوء استفاده از سادگی و ناآگاهی مردم، آنها را به بند خود میکشند، بیآنکه حقیقت را بگویند یا راه رهایی را نشان دهند.
سوء استفاده (Abuse) یک داستان تکراری پنهان در سیستم حیات اجتماعی است؛
پر از فریبهای هوشمندانه در لباس مهربانی، در کسوت درمان، در لحن دعوت…
پزشکانی که به جای درمان، بیمار را مشتری دائم خود میکنند!
فیلمسازانی که با محتوای پوچ، قلب و مغز مردم را در غفلت نگه میدارند!
آموزگارانی که به جای تعلیم نور، جهل را مدیریت میکنند!
لیدرهایی که با «mismanagement» جهل، مردم را به صفهای طولانی مصرف و نیازهای کاذب میکشانند…
اما در این میان، فقط یک صنف استثناست:
🔆 معلم ربانی!
تنها کسی که از جهل مردم سوء استفاده نمیکند، بلکه برای رفع آن، جان میسوزاند!
او نیامده که به زور صاحب اختیار قلبها شود، آمده تا آنها را به صاحب حقیقیشان وصل کند!
او آمده تا پردههای جهل را پاره کند، نه اینکه با آن پردهها تاجوتخت بسازد!
همان کسی که در سوره نحل خداوند او را با روشنترین واژهها توصیف میکند:
“لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ”
یعنی آمد تا حقیقت نازلشده را شفاف بیان کند، نه اینکه از جهل مردم بهرهکشی کند!
و این معیار شناخت معلم ربانی از «مدیران جهل» است.
نیت معلم ربانی رساندن نور، آموزش و آگاهی و رشد و رهایی و ریشه کن کردن جهل مخاطبین خودش است در حالیکه نیت سوداگران جهل و لیدرهای سوء حفظ تاریکی و فریب و مشغول سازی و اسارت مخاطبینش بمنظور بهره برداری دنیوی از آنهاست.
و اینجاست که دعای قلبیمان باید این باشد:
خدایا، قبح جهل را آنچنان به من بنمایان، که هرگز به سایۀ آن پناه نبرم،
و از هیچ لیدر سوئی، نسخهای برای قلبم نگیرم…
دریافت نسخۀ شفابخش فقط از فرستادۀ نورت…
فرشته مهربان، معلم ربانی.
دقیقاً همینجاست که عمق جملهی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آشکار میشود:
“النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا”
مردم، دشمنِ آن چیزیاند که آن را نمیفهمند!
وقتی حقیقتی را نشناسی، وقتی نورِ ولایت را درک نکنی، وقتی ندانی چرا باید دل به ولیّ خدا بسپاری،
نهتنها عاشقش نمیشی، بلکه کمکم ازش فاصله میگیری،
و بعد هم، آگاه یا ناآگاه، باهاش دشمنی میکنی…
و این، دقیقاً همون چیزیه که شیطان آرزوش رو داره:
شیطان نمیخواد تو مستقیم بیای بگی “من با خدا دشمنم”، نه!
بلکه فقط کافیه تو رو از نور ولایت غافل کنه،
از شناخت حجت خدا باز بداره،
و تو رو در جهلِ نسبت به ولیّ خدا نگه داره…
همین کافیه برای اینکه بیدفاع، تسلیم او باشی!
و این یک معادله خطرناکه:
جهل به ولایت = دشمنی با ولایت = دوستی با طاغوت
(وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ…)
درست مثل کسانی که در زمان حضرت یوسف علیهالسلام او را نشناختند و شدند جاهِلُون:
“قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ…”
نمیدونستند ولی دشمن شدند!
و یا دعای حضرت یوسف علیهالسلام که میگوید:
“وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ”
یعنی اگر قلبم در پناه تو نباشد، از نادانی، به سوی باطل کشیده میشوم!
نتیجه روشن است:
اگر ولیّ خدا را نشناسی، اگر نوری که باید در قلبت بتابد را نفهمی،
نه تنها راه را گم میکنی، بلکه با نور دشمن میشی!
و این یعنی:
شیطان به هدفش رسیده…
نه با جنگ، نه با جادو…
بلکه با جهل سادهی تو به حقیقت نور!
راه نجات فقط یکیست:
بیاموز! بیدار شو! نور را بشناس! معلم ربانی را بشناس!
که نادانی به ولایت، آغاز دشمنی پنهانی با خداست…
این بیان نورانی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام دقیقاً ترجمان همان حقیقتیست که بارها در قرآن تکرار شده است:
«فَمَنْ جَهِلَ شَيْئًا عَادَاهُ»
هر کس چیزی را نشناسد، با آن دشمنی میکند!
و سپس حضرت میفرماید:
فأنزل الله: «بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ»
«آنان آنچه را به احاطه علمی نسبت به آن نرسیده بودند، انکار کردند!» (سوره یونس، آیه ۳۹)
این یعنی:
آدمها وقتی ندانند، وقتی چیزی را به عمق نشناسند،
اول با شک بهش نگاه میکنند،
بعد کمکم انکارش میکنند،
و نهایتاً تبدیل به دشمنی میشود!
درست مثل کسی که نور ولایت را درک نکرده…
وقتی حقیقتِ ولیّ خدا، علم ربانی، معلم آسمانی را نشناسد،
او را متهم میکند، طردش میکند، و با او میجنگد…
و این دشمنی، ریشه در «جهل» دارد، نه در حجت!
حقیقت تلخ هم اینجاست:
آدم جاهل، خیال میکند دارد باطل را رد میکند،
در حالی که دارد حقیقت را انکار میکند،
فقط چون به عمقش راه نیافته!
مثل مشرکان زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله که قرآن دربارهشان میفرماید:
«وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هَٰذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ»
چون آیات روشن ما را میشنوند، میگویند این سحر است!
چرا؟ چون درک نکردهاند! چون جاهلاند!
اینجاست که امام علی علیهالسلام هشدار میدهد:
«الناسُ أعداءُ ما جَهِلوا»
و اگر این جهل ادامه پیدا کند، انسان سر از انکار و تکذیب درمیآورد…
و این همان فرمول سقوط است!
راه نجات؟
احاطهی علمی به حقیقت، با نور معلم ربانی!
درک، تأمل، ارتباط با قرآن، و دل سپردن به ولیّ خدا.
جهل، زخمی پنهان در جان بشر است…
دردی که تا هست، همیشه شکارچیهایی در کمیناند تا از آن سوء استفاده کنند…
از جهل مردم، بازار سیاه میسازند،
حقیقت را پشت تبلیغهای پر زرقوبرق پنهان میکنند،
و با لبخندهای مصنوعی، زهر میفروشند به نام شفا!
چه کسی مقصر است؟ فقط شیاد؟ نه!
جهل مشتری، نادانی نسبت به حقیقت، هم مقصر است!
…
سادهلوحی در برابر فروشنده تقلبی یک کالا،
مثال روشنیست از چیزی عمیقتر:
نادانی ما نسبت به حقیقت ولایت و معلم ربانی،
باعث میشود سررشته امور دنیای ما،
بیفتد دست لیدرهای سوء،
همانها که ما را در جهل نگه میدارند تا سوار بر ما باقی بمانند!
ولی، معلم ربانی، کسی است که نجاتبخش ماست از این بازی!
کسی که اگر دل را به او بسپاری،
هیچ عاملی نمیتواند سرت را کلاه بگذارند!
اهل ولایت، اهل علم نورانیاند…
اهل دلبستگی به حقیقتی زندهاند که عقل را در مسیر هدایت بیدار نگه میدارد.
همانها که وقتی بازار فریب داغ میشود،
با «نور فرقان» راه را از بیراه تشخیص میدهند.
اهل ولایت، گول نمیخورند، چون نادان نیستند!
قرآن هم فرمول را ساده بیان کرده:
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ؟» (زمر، ۹)
پس اگر امروز در چنگ لیدرهای سوء هستیم،
باید صادقانه اعتراف کنیم:
ما جهل داریم… ما معلم نورانی را جدی نگرفتیم…
ما کالای حقیقت را نشناختیم و جنس تقلبی را پذیرفتیم…
ولی هنوز دیر نشده!
تا زمانی که نور «معلم ربانی» هست،
تا زمانی که دل هنوز ذرهای از حقیقت را دوست دارد،
میتوان بلند شد، جهل را دور ریخت، و در مسیر نور ایستاد…
و در آن روز، دیگر هیچکس نمیتواند از ما سوء استفاده کند…
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
لَا خَيْرَ فِيمَنْ لَا يَتَفَقَّهُ مِنْ أَصْحَابِنَا
يَا بَشِيرُ إِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا لَمْ يَسْتَغْنِ بِفِقْهِهِ احْتَاجَ إِلَيْهِمْ
فَإِذَا احْتَاجَ إِلَيْهِمْ أَدْخَلُوهُ فِي بَابِ ضَلَالَتِهِمْ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ.
اگه با نور ولایت علمی معلم ربانی، قلبت فقیه نشود، حتما از این جهل و نادانیات، لیدرهای سوء و اهل حسادت، سوء استفاده نموده و تو را به اشتباه میاندازند و درگیر متشابهات میشوی و اونا میخوان همیشه محتاج اونها باشی! پس با نور ولایت خودتو از نادانی که باعث میشه به اونا محتاج بشی و درگیر متشابهات بشی نجات بده ان شاء الله تعالی …
…
نادانی، زنجیرِ وابستگی است…
و امام صادق علیهالسلام، چقدر روشن هشدار میدهند:
«اگر از یاران ما کسی اهل تفقه نشود،
یعنی نور فقه ولایت در دلش زنده نباشد،
بینیاز نمیشود،
و وقتی بینیاز نشد، مجبور است برود سراغ دیگران…
و آنها، اهل حسد، لیدرهای سوء، او را قدمبهقدم میبرند در مسیر انحراف،
بیآنکه حتی خودش بداند…!»
این یعنی بدترین نوع گمگشتگی!
وقتی گمراهی رو بهجای هدایت میپذیری،
و خیال میکنی در مسیر درستی!
این همان جهل خطرناکیست که قلب بیولایت را گرفتار «متشابهات» میکند؛
مفاهیم شبهدینی، شعارهای عامپسند، معنویتهای تقلبی،
تا جایی که انسان، محتاج کسانی میشود
که خودشان هیچگاه نخواستند در پرتو معلم ربانی رشد کنند!
محتاج نگاه دیگران میشود،
محتاج تأیید و نسخهپیچی و تأویل دیگران…
چرا؟ چون خودش به نور یقین دست نیافته…
اما ولایت، نجاتبخش است…
یعنی همان پیوند با معلم ربانی
که چشم قلب را باز میکند،
متشابه را از محکم جدا میکند،
و تو را از وابستگی به غیرخدا نجات میدهد…
«أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ، أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى؟» (یونس، ۳۵)
آیا کسی که خودش راه به حق میبرد، شایستهتر است برای پیروی؟
یا کسی که حتی خودش را هم نمیتواند هدایت کند مگر اینکه هدایتش کنند؟!
پس راه نجات یکیست:
تفقه در نور ولایت
یعنی بند ناف قلب را به علم زنده الهی متصل کردن،
یعنی در محضر معلم ربانی نشستن و شنیدن،
یعنی خودت شدن، مستقل شدن از بازار فریبِ لیدرهای سوء…
و این، همان «بینیازی» مبارکی است که امام صادق علیهالسلام وعدهاش را دادهاند.
نور حکمت، هدیهای است برای اهل دل!
و خداوند در تورات فرمود:
«عَظِّمِ الْحِكْمَةَ…
من حکمت را در قلب هیچکس قرار نمیدهم مگر آنکه بخواهم او را بیامرزم…
پس یادش بگیر، به آن عمل کن، سپس آن را ببخش تا به کرامت من در دنیا و آخرت برسی!»
یعنی حکمت، فقط دانستن نیست؛
مسیر است، سبک زندگی است، نور دل است…
و مهمتر از آن: حکمت، علامت نگاه آمرزندۀ خداوند است!
هر که از این نور محروم باشد، یعنی هنوز چشم دلش به رحمت نرسیده…
اما چطور بفهمیم که این نور حکمت، در دل ما هست یا نه؟
جواب را اهلبیت علیهمالسلام دادهاند:
«أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلَاحِ قَلْبِكَ وَ أَظْهَرَ لَكَ فَسَادَهُ»
الزامیترین علم، آن علمیست که فساد قلبت را نشانت دهد و صلاحش را برایت آشکار کند…
یعنی:
اگر علمت به تو نشان ندهد که کجا داری از روی حسادت بدجنسی میکنی،
و کجا داری با نیت خالص، در مسیر اهلبیت علیهمالسلام قدم میزنی،
این علم، هنوز علمِ مفید نیست!
و این قلب، هنوز نور حکمت را نچشیده…
علمِ واقعی، علم ولایت است…
نوری است که اهلبیت علیهمالسلام در قلب اهل صدق قرار میدهند،
علمی که تو را از خودفریبی نجات میدهد،
علمی که به تو شجاعت اعتراف به کوری دلت را میدهد،
علمی که تو را برای تو، آشکار میکند…
و اگر با این علم قلبت اصلاح نشود،
به راحتی قربانی فریب دیگران میشوی،
و دیگران سرت کلاه میگذارند،
چون تو هنوز نمیدانی فرق صدای خدا و شیطان در قلبت چیست…
اگر قلبت به نور حکمت مجهز نباشد،
لیدرهای سوء، حسودها، دنیاطلبها،
همۀ آنها که از جهل دیگران نان میخورند،
از تو سوء استفاده خواهند کرد…
اما اگر حکمت را با قلبت بیاموزی،
نه تنها خودت نجات پیدا میکنی،
بلکه نور آن را به دیگران هم میرسانی
و کرامت الهی را هم در دنیا و هم در آخرت لمس خواهی کرد.
امام علی علیهالسلام فرمود:
«إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ، بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ، فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»
یعنی: دین خدا را با چهرهها، اسمها و ظواهر افراد نمیتوان شناخت؛
حق را باید شناخت، تا اهل حق را شناخت.
در دنیایی که هزاران صدا بلند است،
و هر گروهی خود را «اهل دین» و «اهل حق» مینامد،
امیرالمؤمنین علیهالسلام به ما معیار نجات میدهد:
نه با «آدمها»، نه با «ادعاها»، نه با «ظاهرهای پر زرقوبرق»…
فقط و فقط با نشانههای حق!
و نشانههای حق چیست؟
نور حکمت در دل…
خضوع در برابر آیات خدا…
نور ولایت علمی معلم ربانی…
پرهیز از متشابهات و ایستادن پای محکمات…
بسیاری، دچار «رجالزدگی» شدهاند…
چشم آنها دنبال افرادیست، نه دنبال آیات نورانی…
وقتی فلان چهره حرفی میزند، بیچونوچرا میپذیرند،
اما اگر همان حرف از یک مؤمن گمنام شنیده شود، او را رد میکنند!
این همان جهلیست که شیطان میخواهد!
چون وقتی حق را با آدمها بسنجی،
اگر آن آدم سقوط کند، تو هم میافتی…
اما اگر «آیهی حق» ملاک تو باشد،
نه فریب میخوری، نه زمین میخوری…
امام باقر علیهالسلام فرمود:
«اگر مردم هنگام نادانی، توقف میکردند و جحد نمیورزیدند، هرگز کافر نمیشدند…»
پس با توقف بهنگام جهل، مرتکب گناه مرگبار نشویم؛
اصرار بر جهالت، و پیروی کورکورانه از مردان بیمعیار، گمراهی و اشتباه مرگبار است.
اهل ولایت، اول حق را میشناسند،
بعد هرکه را که با حق بود، اهل خود میدانند…
نه اینکه کسی را اهل خود بدانند،
و بعد هرچه او گفت، حق بپندارند!
دینِ خدا، دینِ بصیرت است، نه دینِ تعصب…
و ولایت، راهی است برای شناخت حق، نه جایگزین تفکر!
پس از خدا بخواهیم که:
به ما نشانههای حق را بنمایاند،
نه فقط چهرههایی که حقنما هستند…
تا دلمان را از جهالت، تعصب، و تقلید کور، نجات دهد…
قَالَ الْعَالِمُ ع:
أَوْلَى الْعِلْمِ بِكَ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ
وَ أَوْجَبُ الْعِلْمِ عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنِ الْعَمَلِ بِهِ
وَ أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلَاحِ قَلْبِكَ وَ أَظْهَرَ لَكَ فَسَادَهُ
وَ أَحْمَدُ الْعِلْمِ عَاقِبَةً مَا زَادَ فِي عَمَلِكَ الْعَاجِلِ.
…
قالَ العالِمُ عليهالسلام:
«أَوْلَى الْعِلْمِ بِكَ مَا لَا يَصْلُحُ لَكَ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ…»
امام صادق علیهالسلام، در این حدیث زیبا، معیارهای تمییز علم حقیقی را به ما نشان میدهد:
اولىالعلم:
آن علمی که عمل تو بدون آن فاسد است!
علمی که نبودش، معنای کارهای تو را تهی میکند…
مثل نوری که اگر نباشد، حرکتت بیجهت و گمراهکننده میشود…
أوجبالعلم:
آن علمی که در قیامت از آن سؤال میشود…
علمی که مسئولیت میآورد!
نه دانستنیهای بیثمر، بلکه «دانشی زنده و آنلاین» که حجت خدا بر بندگان است.
ألزمالعلم:
آن علمی که دل تو را زنده نگه میدارد…
که فساد قلب را به تو نشان دهد و راه صلاح را روشن کند…
نه علمی که فقط ذهن را پر کند و قلب را تیرهتر!
أحمدالعلم عاقبةً:
آن علمی که امروز تو را به عمل میکشاند
و فردا تو را در نزد پروردگارت روسفید میکند…
نه علمی که بارت کند، اما رهاتر نکند!
پس… معیار نورانی امام ع این است:
علمی بخواه که:
بدون آن، عملت بیفایده است؛
در روز حساب، مؤاخذهات میکنند اگر ندانسته باشی؛
دل را اصلاح میکند؛
و در همین دنیا، تو را از رکود و خمود نجات میدهد.
در مقابل، علمی که دل را نمیلرزاند،
مسیر عمل را روشن نمیکند،
و تو را از جهالت نسبت به خودت بیرون نمیکشد،
علم نیست… زینت جهالت است!
این حدیث، پاسخی است به کسانی که سالها صرف تحصیل انواع معلومات میکنند،
اما هنوز قلبشان در فهم خیر و شرّ خود، کور است…
نه حسدشان را میشناسند، نه ریا را…
نه ستم در رفتارشان را میبینند، نه کجفهمی در ایمانشان را…
و اینجاست که «علم ولایت» جایگاه حقیقی خودش را نشان میدهد:
علمی که معلم ربانی میآورد
و مستقیم به سراغ قلب میرود…
نه برای پر کردن، بلکه برای پاک کردن!
نه برای فخرفروشی، بلکه برای قرب به نور خداوند…
و چه زیبا گفت قرآن:
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؟»
آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابرند؟
نه!
و تازه، آنکه میداند ولی عمل نمیکند، از آنکه نمیداند، بدتر است…
وقتی خدا خیری برایت بخواهد، نمیگذارد در تاریکی جهالت بمانی…
نمیگذارد فریب بخوری…
نمیگذارد سادهدلانه در دام اهل دنیا و حسودان گرفتار شوی…
قالَ رسولُ الله ﷺ:
«مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ»
یعنی وقتی خدا خیر کسی را بخواهد،
فهم دقیق و عمیق در دین نصیبش میکند…
نه فقط دانستن احکام ظاهری، بلکه حکمتِ جاری در دین!
اونوقت، قلبت یه “شامه نورانی” پیدا میکنه؛
مثل بوییدن گل و تشخیص بوی تعفن…
وقتی بهت نزدیک میشن،
میفهمی کی با نیت خیر اومده و کی با نیت سوء…
میفهمی کی دلسوزه و کی دنبال سوء استفادهست!
قلبی که به نور ولایت پیوند خورده،
با همۀ وجودش میفهمه چهچیز «از خدا»ست و چهچیز «بر ضدّ خدا»…
و این همون علمیه که با “حکمت” گره خورده…
و در کلام امام صادق علیهالسلام اومده:
«وَ كَيْفَ يَظُنُّ ابْنُ آدَمَ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُ أَمْرُ دِينِهِ وَ مَعِيشَتِهِ بِغَيْرِ حِكْمَةٍ؟»
آیا انسان خیال میکند بدون حکمت، میتواند امور دین و دنیایش را درست کند؟!
نه!
بیحکمت، دین آدم مثل خیمهای بدون میخ است…
زندگیش مثل کشتی بیسکان…
و اینجاست که باید بفهمیم:
ولایت، عین حکمت است.
هر جا در قرآن و حدیث از حکمت حرف زده،
یکی از هزار اسم و مترادف ولایت رو داریم میبینیم.
مثلاً:
«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا» (بقره: 269)
→ یعنی هرکس که ولایت رو بشناسه، خیر کثیر بهش داده شده!
و یا: «وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ» (تغابن: 11)
→ یعنی خدا، دل مؤمن رو به نور ولایت، هدایت میکنه…
پس اگر نور ولایت در دلت روشن شد:
هیچکس نمیتونه سرت کلاه بذاره…
نه دکتر کاسب،
نه سیاستمدار فریبکار،
نه عالمنمای حسود،
و نه رسانههای اغواگر…
تو نور داری، پس میبینی.
تو ولایت داری، پس به «شامه نورانی» مجهزی…
و این، همون دعای قرآنی است:
«رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا»
نه علم آفلاین، بلکه علم آنلاین قلب…
علمی که فطرتت رو بیدار میکنه و نگاهت رو شفاف…
قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ
يَا بُنَيَّ
تَعَلَّمِ الْحِكْمَةَ تَشَرَّفْ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَدُلُّ عَلَى الدِّينِ وَ تُشَرِّفُ الْعَبْدَ عَلَى الْحُرِّ وَ تَرْفَعُ الْمِسْكِينَ عَلَى الْغَنِيِّ وَ تُقَدِّمُ الصَّغِيرَ عَلَى الْكَبِيرِ وَ تُجْلِسُ الْمِسْكِينَ مَجَالِسَ الْمُلُوكِ وَ تَزِيدُ الشَّرِيفَ شَرَفاً وَ السَّيِّدَ سُودَداً وَ الْغَنِيَّ مَجْداً
وَ كَيْفَ يَظُنُّ ابْنُ آدَمَ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُ أَمْرُ دِينِهِ وَ مَعِيشَتِهِ بِغَيْرِ حِكْمَةٍ
وَ لَنْ يُهَيِّئَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ إِلَّا بِالْحِكْمَةِ
وَ مَثَلُ الْحِكْمَةِ بِغَيْرِ طَاعَةٍ مَثَلُ الْجَسَدِ بِلَا نَفْسٍ أَوْ مَثَلُ الصَّعِيدِ بِلَا مَاءٍ
وَ لَا صَلَاحَ لِلْجَسَدِ بِغَيْرِ نَفْسٍ
وَ لَا لِلصَّعِيدِ بِغَيْرِ مَاءٍ
وَ لَا لِلْحِكْمَةِ بِغَيْرِ طَاعَةٍ.
…
لقمانِ حکیم به فرزندش فرمود:
«یَا بُنَيَّ، تَعَلَّمِ الْحِكْمَةَ تَشَرَّفْ…»
ای پسرم! حکمت بیاموز، تا شرافت بیابی…
چرا که حکمت، انسان را به دین راهنمایی میکند،
بنده را بر انسان آزاد شرافت میبخشد،
مسکین را بر ثروتمند برتری میدهد،
کودک را بر پیرمرد مقدم میسازد،
فقیر را در کنار پادشاهان مینشاند،
شریف را شریفتر میکند،
آقا را آقازادهتر،
و ثروتمند را باعزتتر…
و بعد با لحنی پر از هشدار ادامه میدهد:
«وَ كَيْفَ يَظُنُّ ابْنُ آدَمَ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُ أَمْرُ دِينِهِ وَ مَعِيشَتِهِ بِغَيْرِ حِكْمَةٍ؟!»
چگونه ممکن است انسان خیال کند که بینیاز از حکمت است؟
در حالیکه خداوند هیچگاه، نه امور دنیای کسی را تنظیم میکند، نه آخرتش را، مگر با حکمت!
و دقیقاً همینجاست که حکمت به ولایت گره میخورد…
چون حکمت، همون شناخت نورانیِ قلبیِ مسیر حقه…
و کسی که ولایت را بفهمد، تازه با چشم دل «حکمت» را دیده…
یعنی فهمیده:
کی باید تبعیت کرد
کِی باید ایستاد
و چطور باید زندگی کرد…
اما! لقمان هشدار میدهد:
«وَ مَثَلُ الْحِكْمَةِ بِغَيْرِ طَاعَةٍ، كَمَثَلِ الْجَسَدِ بِلَا نَفْسٍ، أَوِ الصَّعِيدِ بِلَا مَاءٍ…»
حکمت بدون اطاعت،
مثل جسد بیروح است،
مثل خاک بدون آب است…
یعنی خشک، بیثمر، بیاثر!
حالا که ولایت را شناختی، یعنی حکمت را شناختی،
باید قدم در مسیر اطاعت بگذاری؛
یعنی: به دل و جان، مطیعِ نور باشی
تا حکمتت «زنده» بماند
و زندگیت، مثل زمینی حاصلخیز، پر از برکت و آرامش شود…
اینجاست که میفهمی:
اطاعت از ولایت = زنده شدن حکمت در جانت
عمل به ولایت = شکوفایی دین و دنیای تو
امنیت و آرامش واقعی = ثمره زندگی حکیمانه با ولایت
و این همان وعده الهی است که در دل حکمت نهفته است…
قَالَ الصَّادِقُ ع:
الْحِكْمَةُ ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ وَ مِيرَاثُ التَّقْوَى وَ ثَمَرَةُ الصِّدْقِ وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ مِنْ عِبَادِهِ نِعْمَةً أَنْعَمَ وَ أَعْظَمَ وَ أَرْفَعَ وَ أَجْزَلَ وَ أَبْهَى مِنَ الْحِكْمَةِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ أَيْ لَا يَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ وَ هَيَّأْتُ فِي الْحِكْمَةِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِي وَ خَصَصْتُهُ بِهَا وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ وَ صِفَةُ الْحَكِيمِ الثَّبَاتُ عِنْدَ أَوَائِلِ الْأُمُورِ وَ الْوُقُوفُ عِنْدَ عَوَاقِبِهَا وَ هُوَ هَادِي خَلْقِ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ مِنْ مَشَارِقِهَا إِلَى مَغَارِبِهَا.
این نور قلب رو خدا فقط به اهل ولایت میده «الله یقبض و یبصط»!
اهل ولایتی که با عمل به ولایت ایجاد امنیت میکنن و اسمشون در عالم معنا مومن است.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«الْحِكْمَةُ ضِيَاءُ الْمَعْرِفَةِ…»
حکمت، روشنی و نور شناخت و معرفت است،
میراث پرهیزگاری،
و میوه درخت صداقت است.
یعنی حکمت، درختی است که:
ریشهاش صدق،
ساقهاش تقوا،
و میوهاش معرفت ناب است.
و بعد امام صادق علیهالسلام با بیانی بسیار ژرف میفرماید:
وَ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ نِعْمَةً… أَعْظَمَ وَ أَبْهَى مِنَ الْحِكْمَةِ
خداوند هیچ نعمتی بر بندهای فرو نفرستاده که:
از حکمت برتر،
زیباتر،
شکوهمندتر،
و پرثمرتر باشد!
و دلیلش را هم قرآن گفته:
«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ…»
خداوند، حکمت را به هر که بخواهد، میبخشد
و هر کس حکمت یابد، خیری عظیم یافته است…
امام صادق علیهالسلام توضیح میدهند:
وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ
یعنی تنها صاحبان لب (مغز، خلوص، فطرت بیدار) هستند
که میفهمند خدا در حکمت چه ودیعهای قرار داده!
و در ادامه پرده برمیدارد از اینکه:
حکمت، فقط به افراد خاصی داده میشود…
«لَا يَعْلَمُ مَا أَوْدَعْتُ فِي الْحِكْمَةِ إِلَّا مَنِ اسْتَخْلَصْتُهُ لِنَفْسِي وَ خَصَصْتُهُ بِهَا»
فقط آنهایی درک میکنند حقیقت حکمت را،
که منِ خدا، آنها را برای خودم خالص کردهام
و بهصورت ویژه به آنها بخشیدهام.
حالا اینجا نقطه اوج کلام است:
«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ…»
حکمت، ثبات است؛
و صفت حکیم، «ثبات در تدبیر امور» است.
یعنی چی؟
یعنی اهل حکمت، نه شتابزدهاند
نه بازیچه موجها
نه فریبِ ظواهر
نه اسیر احساسات زودگذر…
بلکه:
با نور ولایت راه را میشناسند
و با ثبات و سنجش، خود و دیگران را به سمت خدا هدایت میکنند.
و همینجاست که به حدیث نورانی پیامبر صلّی الله علیه و آله میرسیم:
«لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ عَبْداً…»
اگر خداوند بهواسطه تو، بندهای را هدایت کند،
برای تو بهتر است از هر آنچه خورشید بر آن میتابد!
پس حکمت:
هم نور است
هم هدایت است
هم عزت است
هم امنیت است
و همه اینها، فقط در پرتو «ولایت» ممکن میشود…
این نور حکمت، که قلب را روشن میکند،
فقط در دستان اهل ولایت است؛
و خداست که میبخشد:
«اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْسُطُ»
اوست که میگیرد و میدهد،
و فقط به قلبهایی که لایق و آمادهاند،
این نور را عطا میکند…
اینجاست که میفهمی:
مؤمن واقعی، اهل امنیتآفرینی است؛
چون با نور ولایت، اهل حکمت شده؛
و با عمل به آن، دیگران را هم در پناه آن امنیت، هدایت میکند…
قال رسول الله ﷺ:
«خَمْسٌ لَا يَجْتَمِعْنَ إِلَّا فِي مُؤْمِنٍ حَقّاً يُوجِبُ اللَّهُ لَهُ بِهِنَّ الْجَنَّةَ:
نورٌ فِي القَلْبِ،
فِقْهٌ فِي الإِسْلَامِ،
وَرَعٌ فِي الدِّينِ،
مَوَدَّةٌ فِي النَّاسِ،
وَ حُسْنُ السَّمْتِ فِي الوَجْهِ.»
یعنی پنج صفت گوهری، فقط در مؤمن واقعی جمع میشن،
که خدا بهخاطر همین پنج ویژگی، به او بهشت را واجب میکند:
۱. نور در قلب
این یعنی بصیرت، شناخت صحیح، حکمت، بینایی باطنی…
نوری که تو رو از ظلمات سردرگمیها، حسادتها، تهمتها، گمراهیها و هوای نفس بیرون میاره.
این نور فقط از «ولایت» میتابه؛ نوری که وقتی در قلبت طلوع کرد، دیگه اشتباهاتت رو تکرار نمیکنی…
۲. فقه در اسلام
یعنی فهم عمیق دین، نه صرفاً حفظ کردن احکام ظاهری
فقه یعنی: شناخت ریشهها، حکمتها، و روح شریعت.
یعنی بفهمی پشت هر حکم و دستور دینی، چی خوابیده؟ چرا نماز؟ چرا خمس؟ چرا ولایت؟
و این فقه واقعی فقط بهدست اهلبیت علیهمالسلام داده شده…
۳. ورع در دین
ورع یعنی: خط قرمز گذاشتن برای خودت، نه از ترس مردم، بلکه از روی غیرت دینی.
یعنی وقتی از چیزی شک داری، کنارش میذاری
یعنی مراقب چشم، زبان، قلب و قدمهات هستی
و این همون چیزیست که اهل ولایت، از معلم ربانی یاد میگیرن؛
ورعی که ریشه در محبت و یقین داره، نه از ترس جهنم…
۴. محبت در میان مردم
مؤمنِ اهل ولایت، مغناطیس دلهاست
مردم بهش اعتماد دارن، ازش آرامش میگیرن
چون وجودش پر از صداقت و انصاف و کرامته
و این مودّت واقعی از نور ولایت میاد؛ محبتِ حسابشده، نه احساساتی یا سطحی…
۵. چهرهی آرام، متین و نورانی
حسن سمت یعنی: وقار، طمأنینه، ادب، متانت در رفتار و ظاهر
چهرهی اهل ولایت مثل آینهست؛
آرامش، رضایت، ایمان و نور ازش پیداست
ظاهرش آیینهی باطنشه… و این چهره، اثر اون نوریه که در قلبشه…
حالا اگر هزار واژه مترادف “ولایت” رو درک کرده باشی، این حدیث برات معنای عمیقتری پیدا میکنه:
واژههایی مثل:
حکمت، فقه، نور، طوع، علم ربانی، امن، ورع، بصیرت، صراط مستقیم، بینه، هدایت، قلب سلیم و…
همشون از یک چشمه جوشیدن:
چشمهی ولایت.
و بدون این ولایت، نه نوری در قلب هست،
نه فقهی در دین،
نه ورعی در عمل،
نه محبتی در دلها،
و نه آرامشی در ظاهر و باطن…
پس اگر دنبال بهشت هستی،
اگه دنبال شیرینی بندگی هستی،
باید از همون سرچشمهای بنوشی که این پنج گنج در اون نهفتهست:
ولایت اهلبیت علیهمالسلام…
پرهیز غذائی یا پرهیز قلبی؟!
امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
«عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ!
فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ، وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ!»
یعنی تعجب میکنم از کسی که اینقدر در فکر خوراکشه و حواسش هست چی میخوره،
اما در فکر اندیشهها و افکاری که به مغز و قلبش میده نیست!
چیزی که به شکمش ضرر میزنه رو نمیخوره،
اما سخن و فکری که دلش رو نابود میکنه رو بهراحتی در جانش میپذیره!
حالا از خودت بپرس:
چرا از خوردن نمک زیاد، روغن مضر، غذای مانده و فاسد پرهیز میکنی، ولی از حسادت، کینه، خودخواهی، تکبر، تهمت، بددلی، سوءظن، و توهین پرهیز نمیکنی؟
مگر نه اینکه غذای فاسد فقط بدن رو مریض میکنه، اما فکر و نیت فاسد، روح رو میکُشه؟
تفاوت قلب سلیم با قلب بیمار، همینه:
قلب سالم،
تاریکی رو از نور تشخیص میده،
و سره رو از ناسره،
مثل فرق شب و روز،
مثل تفاوت سیاه و سفید.
قلب بیمار، اما حتی نمیفهمه داره بدجنسی میکنه… چون در تاریکی عادت کرده.
و اینجاست که نور ولایت، مثل چراغی در شب تاریک، راه را نشان میدهد.
اگر نور حکمت در دل تو باشه، میفهمی کِی داری حسادت میکنی
میفهمی کِی نیتت آلودهست
میفهمی کِی داری دیگران رو قضاوت میکنی، و این نور، همون ولایت اهلبیت علیهمالسلامه…
پس همونطور که برای فشار خونت رژیم میگیری،
همونطور که قند و چربی و نمک رو کنترل میکنی،
برای قلبت هم رژیم بگیر!
رژیم قلبی یعنی:
حذف حسادت
حذف کینه
حذف هوای نفس
حذف خودبرتربینی
حذف سخنچینی
و جایگزینی اونها با مهربانی، محبت، اخلاص، فروتنی، حلم، انصاف و ولایت…
امام علی علیهالسلام فرمودند:
«لَا يَصْلُحُ الْجِسْمُ إِذَا فَسَدَ الْقَلْبُ»
(بدن درست نمیمونه اگر قلب فاسد باشه!)
پس راه نجات:
پرهیز قلبی = سلیم شدن قلب = عبور از پل صراط حبّ دنیا = رسیدن به امنیت قیامت
«يَوْمَ لا يَنفَعُ مالٌ وَ لا بَنونَ، إِلا مَن أَتَى اللَّهَ بِقَلبٍ سَليم»
و قلب سلیم، یعنی قلبی که نور ولایت رو درک کرده و بر اساس اون، زندگی میکنه…
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
فِي قَوْلِهِ تَعَالَى
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
فَضْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْقُرْآنُ
وَ الْعِلْمُ بِتَأْوِيلِهِ وَ رَحْمَتُهُ
وَ تَوْفِيقُهُ لِمُوَالاةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ مُعَادَاةُ أَعْدَائِهِمْ
ثُمَّ قَالَ ص
وَ كَيْفَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ خَيْراً مِمَّا يَجْمَعُونَ وَ هُوَ ثَمَنُ الْجَنَّةِ وَ نَعِيمُهَا
فَإِنَّهُ يُكْتَسَبُ بِهَا رِضْوَانُ اللَّهِ الَّذِي هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ
وَ يُسْتَحَقُّ الْكَوْنُ بِحَضْرَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الَّذِي هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْجَنَّةِ
إِنَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ أَشْرَفُ زِينَةِ الْجِنَانِ
ثُمَّ قَالَ ص
يَرْفَعُ اللَّهُ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَ الْعِلْمِ بِتَأْوِيلِهِ وَ بِمُوَالاتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَائِنَا أَقْوَاماً
فَيَجْعَلُهُمْ فِي الْخَيْرِ قَادَةً [وَ] أَئِمَّةً فِي الْخَيْرِ
تُقْتَصُّ آثَارُهُمْ
وَ تُرْمَقُ أَعْمَالُهُمْ
وَ يُقْتَدَى بِفِعَالِهِمْ
وَ تَرْغَبُ الْمَلَائِكَةُ فِي خُلَّتِهِمْ
وَ تَمْسَحُهُمْ بِأَجْنِحَتِهِمْ فِي صَلَاتِهِمْ
وَ يَسْتَغْفِرُ لَهُمْ كُلُّ رَطْبٍ وَ يَابِسٍ
حَتَّى حِيتَانُ الْبَحْرِ وَ هَوَامُّهُ وَ سِبَاعُ الْبَرِّ وَ أَنْعَامُهُ وَ السَّمَاءُ وَ نُجُومُهَا.
متن قرآن (یونس/۵۷-۵۸):
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ •
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا ۖ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ»
قرآن خودش را (و در واقع، معلم خودش را) اینگونه معرفی میکند:
موعظه (یادآورنده و بیدارکننده قلب)
شفاء برای دلهای بیمار
هدایت برای گمگشتگان
رحمت برای مؤمنان
…
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«فضلُ اللَّهِ القرآنُ و العِلمُ بتأويلِه»
فضل خدا یعنی قرآن و دانش تأویل قرآن؛
یعنی فهم عمیق، باطنی و ریشهای از آیات که فقط در اختیار اهل ولایت است.
«و رَحمَتُهُ توفیقُ موالاةِ محمدٍ و آلِه الطاهرین»
رحمت خدا هم یعنی اینکه خدا به انسان توفیق ولایت و محبت محمد و آلش علیهمالسلام را بدهد، و انسان را از دشمنانشان دور کند.
«و كيف لا يكون ذلك خيراً مما يجمعون؟!»
آیا این نعمت عظیم، بهتر از تمام مال و مقام و دنیا نیست؟!
ثمره قرآن + تأویل + ولایت = بهشت؟ نه! بالاتر از بهشت!
این سه نعمت:
فهم قرآن
فهم تأویل قرآن
ولایت محمد و آل محمد علیهمالسلام
انسان را به رضوان الهی میرساند (که از بهشت هم بالاتر است)،
و انسان را شایسته همنشینی با اهلبیت علیهمالسلام در عالم ابد میسازد،
که خود این همنشینی، بالاترین نعمت بهشت است.
اما این نور ولایت و تأویل چه اثری بر زندگی داره؟
«يرفعُ اللهُ بهذا القرآن و العلمِ بتأويلِه و بموالاةِ أهلِ البيتِ أقواماً…»
یعنی خداوند:
بهوسیله همین قرآن و تأویل و ولایت، انسانهایی را بلندمرتبه میسازد؛
از دل اینها معلمین خیر، الگوهای معنوی، پیشوایان هدایت بیرون میآیند؛
رفتارشان الگو میشود، اعمالشان اقتدا میشود، فرشتگان با اشتیاق به آنها نزدیک میشوند؛
حتی دریا و خشکی، حیوانات و پرندگان، ستارگان و آسمان، برای آنان استغفار میکنند…
…
ارتباط این مطلب با موضوع قلب سلیم و پرهیز قلبی:
در بخشهای قبلی گفتیم:
قلب سلیم یعنی دلی که ولایت را فهمیده، نور در آن تابیده، تاریکی حسادت و کینه و خودخواهی در آن جای ندارد.
و حکمت، همان فهم و شناخت تأویل قرآن (نور قرائتشده توسط قلب) است که فقط با ولایت اهلبیت علیهمالسلام حاصل میشود.
پرهیز قلبی یعنی تزکیهای که انسان را شایسته فهم این نور کند.
و این حدیث، همین را میگوید:
فضل خدا = قرآن + تأویل + ولایت
رحمت خدا = محبت و تبری + توفیق در شناخت حق
ثمره این دو = سعادت دنیوی و اخروی، رضوان الهی، همنشینی با اولیاء
…
اگر دلت نورانی بشه با موعظهی قرآن،
و شفا پیدا کنه با ولایت،
و راه رو از چاه بشناسی با تأویل،
اون وقت به مرحلهای میرسی که تمام هستی در مسیرت دعا میکنه…
و این آغاز عبور از حیوانیت به انسانیت، و از انسانیت به ولایت است…
و این همون چیزیه که باید به خاطرش خوشحال بود؛
«فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا! هوَ خيرٌ مِمّا يجمعونَ…»
امین در دین و دنیا فقط معلم ربانی است!
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«الفقهاءُ أمناءُ الرَّسول»
یعنی آن فقیهی که حقیقت دین را شناخته و اهل حکمت است، امین پیامبر است؛
نه هر مدعی علم، بلکه آن کسی که فقهش را از چشمه ولایت نوشیده باشد، و حکمت در قلبش نشسته باشد.
…
اما در نقطه مقابل امانت، خیانت است… و خیانت یعنی حسادت!
حسادت، فقط یه حس منفی ساده نیست؛
بلکه مثل خوره، ایمان را از درون میخورد.
خیانت، تهمت، بدبینی، دو رویی، فریب، چاپلوسی، آزار دادن مؤمن…
همه اینها از شعبههای حسادتند.
پس:
حسد = هزار واژه از تاریکی
ولایت = هزار واژه از نور
و یکی از زیباترین واژههای ولایت “أمانت” است، و یکی از زشتترین واژههای حسد، “خیانت”.
پس به کی میشه اعتماد کرد؟
به معلم ربانی
نه هر مدعی دانایی، نه هر واعظ، نه هر …
فقط و فقط آن کسی که از نور ولایت سیراب شده و قلبش از حسد پاک شده.
چون:
کسی که از چرخه ولایت خارج شده، ناامنه، حتی اگه کتاب بنویسه یا …
…
طناب پوسیده کیه؟
وقتی کسی ولایت نداره، یعنی از معلم ربانی جدا شده؛
و قرآن کریم هشدار داده:
«و من یتولّهم منکم فإنّه منهم»
هرکه با اولیای باطل همراه شود، خودش هم یکی از آنان میشود.
و اگر به چنین کسی اعتماد کردی، انگار طناب پوسیدهای را گرفتی که تو را میبرد در چاه تاریکی حسد و هلاکت.
…
+ مقالۀ واژه کلیدی: «وَثَقَ» = اعتماد، وثوق، اعتماد قلبی
…
در قرآن آمده:
«وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ»
یعنی فقط به کسی اعتماد کن که باطناً زنده است — و این فقط دربارهی اولیاء الهی صدق میکند.
پس کسی که با امام زنده است، قابل اعتماد است.
کسی که با نور ولایت در ارتباط است، امین است.
نتیجه:
هرجا حسد هست، خیانت هم هست.
هرجا ولایت هست، امانت هم هست.
و فقط معلم ربانی، یعنی کسی که به نور اهلبیت علیهمالسلام متصل است، امین در دین و دنیا است.
چطور میتوان به کسی که از ولایت جدا شده، اعتماد کرد؟
جواب روشنه:
هرگز! چرا؟ چون…
اعتماد به معلم غیرربانی = افتادن در چاه خیانت و گمراهی…
امین در دین و دنیا فقط معلم ربانی است!
چرا؟
چون:
از جهلت سوءاستفاده نمیکنه،
بلکه با تمام وجود میخواد تو رو از جهل نجات بده،
نه اینکه تو رو توی جهل نگه داره تا بهت سلطه داشته باشه.
خیلیها وقتی میبینن چیزی نمیدونی، ازش بهرهبرداری میکنن؛
یا برای فریب دادن، یا برای تحقیر، یا برای اینکه تو رو مطیع خودشون نگه دارن…
اما معلم ربانی برعکس اینهاست!
معلم ربانی اهل نوره، نه اهل سلطه!
از تو چیزی نمیخواد،
بلکه میخواد “به تو فهم نور علم آنلاین بده”،
«وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»
یعنی تو رو بالا میبره، بهت چیزی میده که خودت نداشتی…
و اون نور همون چیزیست که خدا بهش گفته:
«نورٌ و كتابٌ مبين»
معلم ربانی تو رو میبره به سمت «علم و حکمت آنلاین»
یعنی:
علم زنده، نه محفوظات مرده
حکمت جاری، نه محفوظات سنگشده
هدایت کاربردی، نه اطلاعات بیثمر
چون علم واقعی از سنخ نوره؛
و حکمت واقعی، همونیه که در قلبت نور میندازه تا بفهمی چی درسته و چی غلط.
…
فرق معلم ربانی با معلم سوء چیه؟
معلم ربانی، هدفش از آموزش تو، بالابردن توست، اما معلم سوء میخواد تورو برای خودش کنترل کنه!
معلم ربانی برخوردش نسبت به جهالت تو، از روی شفقت و مهربانی و هدایت است، اما معلم سوء وقتی میبینه که تو جاهل هستی، نحوۀ برخوردش با تو، بوی سوء استفاده و تسلط بر تو رو میده!
معلم ربانی میخواد قلبتو به نور علم آنلاین آل محمد ع وصل کنه تا از شرّ شیاطین جنّ و انس راحت بشی، اما معلم سوء میخواد تو رو سرگرم علوم آفلاین و متشابهات کنه تا نتونی خوب و بد رو از هم تشخیص بدهی.
تعلیمات معلم ربانی به رشد قلبی و ایمانی تو منجر میشه اما تعلیمات معلم سوء نتیجه اش برای تو میشه افتادن در ظاهر گرایی و تقلید کورکورانه از سامری!
علوم نورانی معلم ربانی وصل به ولایت محمد و آل محمد ع است اما معلم سوء هیچ نسبت و رابطهای با ولایت آل محمد ع نداره و از ولایت و برکت، جدا و بینصیب و بیبهره است.
…
اگر دنبال علم واقعی هستی، دنبال معلمی باش که متصل به ولایت است؛
چون:
اوست که “امین” است، نه فقط در دین، بلکه در دنیای تو هم.
اون کسیه که بهجای اینکه از جهلت برای سلطه برت استفاده کنه،
میخواد تو رو با نور تعلیم اهل بیت (ع) از جهل بیرون بیاره
و ببرت به سمت «علم نافع» و «حکمت نافذ»
و نهایتاً:
امنیت قلبی و آرامش معنوی.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ…»
(سوره بقره، آیه ۲۵۷)
این آیه کلید فهمِ نقش معلم ربانی است:
وقتی خدا «ولیّ» تو باشه، یعنی در زندگیات دستت رو دادهای دست ولیّ خدا،
اونوقت نتیجهاش چیه؟
خروج از همهی ظلمتها به سمت نور!
ظلمت یعنی چی؟
ظلمت فقط تاریکی بصری نیست، بلکه:
جهل
حسد
سوءظن
تکبّر
نفاق
کینه
دنیاپرستی
تقلید کور
فاصله از ولایت
همهی اینها ظلمتان!
و نور فقط در چیزیه که از طرف خدا و حجتش بیاد:
«وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» (انعام/۱۲۲)
…
حالا معلم ربانی چهکارهست؟
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس»
👈کسی که اهل نور علم اهل بیت ع است، فریب فتنههای زمانه رو نمیخوره!👉
این یعنی هم خودش در نوره،
و هم میتونه دست تو رو بگیره بیاره توی نور…
در واقع،
👈فقط کسی تو را به نور میرساند که خدا او را برای این کار خلق کرده باشد.👉
یعنی نه هر کسی که کتاب میخونه یا حرفهای زیبا میزنه، “معلّم نور” است.
بلکه فقط کسی که خدای متعال، او را «مَربّی نور» قرار داده…
+ «انبات شجر»:
«ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها
كار شما نبود كه درختانش را برويانيد.»
…
چه کسانی مربّی نور هستند؟
معصومین علیهمالسلام
و
معلمین ربانی متّصل به آنها
یعنی کسانی که:
دلسوزند
اهل صدقاند
از جهل سوء استفاده نمیکنن
تعلیمشان همراه با نور، حکمت، و محبت ولایی است
جمعبندی:
اگر دنبال امنیت فکری، آرامش روانی، و نجات از ظلمتهای پنهان و آشکار هستی:
باید دنبال نور حقیقی باشی
و این نور، فقط از مسیر ولایت و تعلیم ربانی به دلها میرسه
و معلم ربانی هم کسیه که دست تو رو به نور امام وصل میکنه
و این یعنی: معلم ربانی، امین خداست در زمین.
هم برای دین تو، و هم دنیای تو.
👈🕓فقط کسی تو را به نور میرساند که خدا او را برای این کار خلق کرده باشد.🕓👉
اِنبات شجر!
ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها
كار شما نبود كه درختانش را برويانيد.
[سورة النمل (۲۷): الآيات ۶۰ الى ۶۵]
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ
ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (۶۰)
[آيا آنچه شريك مىپندارند بهتر است] يا آن كس كه آسمانها و زمين را خلق كرد و براى شما آبى از آسمان فرود آورد، پس به وسيله آن، باغهاى بهجتانگيز رويانيديم.
كار شما نبود كه درختانش را برويانيد.
آيا معبودى با خداست؟ [نه،] بلكه آنان قومى منحرفند.
امام صادق علیه السلام:
دَخَلَ عَلَی ألصّادق (علیه السلام)رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ …
فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ
قَالَ بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ
إِنَّ مَعْرِفَهًَْ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَهًَْ صِفَهًِْ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ
قِیلَ وَ کَیْفَ تُعْرَفُ عَیْنُ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ
قَالَ تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ
وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ
کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ
إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی
فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ
وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ
أَمَا تَرَی اللَّهَ یَقُولُ
ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها
یَقُولُ
لَیْسَ لَکُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِکُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَی أَنْفُسِکُمْ وَ إِرَادَتِکُم.
مردی نزد امام علیه السلام آمد و گفت:
… «پس راه توحید چیست»؟
فرمود: «باب خداشناسی باز است و راه خروج هم موجود میباشد.
شناختن شخصی به عینه پیش از آن است که صفات او را بشناسی
اوّل باید شخص را شناخت و بعد صفات و خصوصیّات او را درک کرد،
ولی کسی که غایب است او را با صفت هم میتوان شناخت».
گفته شد:
«چگونه شاهد را میتوان قبل از صفت او شناخت».
فرمود:
«نخست او را از جهت شخصی میشناسی و بعد به خصوصیّات او علم پیدا میکنی و خود را به او شناسایی میکنی، درحالیکه خودت نمیتوانی بهوسیلهی خویشتن خود را بشناسی و میدانی آنچه در او میباشد اختصاص به او دارد.
برادران یوسف علیه السلام قبل از اینکه صفت او را بشناسند خودش را شناختند و گفتند:
«تو یوسف (علیه السلام) هستی»؟
او هم گفت: «آری! من یوسف میباشم و این هم برادر من میباشد»،
آنها یوسف علیه السلام را به شخص خودش شناختند نه به چیزی دیگر.
خداوند متعال میفرماید:
ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها؛
یعنی شما حق ندارید از پیش خود امامی انتخاب کنید و با خیالات و بافتههای خود او را بر حق بدانید و دنبال گفتههای او را بگیرید و یا از وی دفاع کنید».
مفهوم «أنبات شجر» چیست؟
در آیه ۶۰ سوره نمل، خداوند میفرماید:
«أَفَمَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ … فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ … ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها»
ما بودیم که باغهای بهجتانگیز را رويانديم؛ شما نبوديد كه درختهايش را برويانيد!
یعنی چه؟
یعنی:
آب از آسمان ما فرستادیم
شما فقط دیدید که زمین سبز شد، ولی این قدرت رویش با شما نبود
☝️ شما حتی توان جوانهزدن یک برگ را هم نداشتید.
+ «اخذ قلمههای گل از گلستان زیبای قمر بنی هاشم از آل محمد ع!»
تفسیر امام صادق علیهالسلام از این آیه:
حضرت میفرمایند:
«ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» یعنی: شما نمیتوانید امام را خودتان نصب کنید.
نمیتوانید با رأی و سلیقه و خواستهی نفسانیتان، کسی را به عنوان حجت و راهنما تعیین کنید.
بلکه:
فقط کسی میتواند شجرهی هدایت را در قلبها برویاند که خدا او را برای این کار انتخاب کرده باشد.
ربطش با نور ولایت و معلم ربانی:
حالا میرسیم به این جمله کلیدی:
فقط کسی تو را به نور میرساند که خدا او را برای این کار خلق کرده باشد.
همانطور که هیچ انسانی قادر نیست درختی را خودش از عدم خلق کند،
هیچ معلم نفسانی یا غیرولایی هم نمیتواند قلبی را به نور علم ربانی و حکمت حقیقی برساند.
فقط آن کسی که خدا او را معلم ربانی قرار داده، مثل پیامبر، امام یا متعلمِ در مسیر ولایت، میتواند واسطهی رویاندنِ نور در قلب دیگران باشد.
چرا؟ چون هدایت هم مثل رویش، کار خداست نه بشر.👉
تو میخواهی رشد کنی؟ نور بگیری؟
پس باید آب آسمانی وحی و ولایت به قلبت برسد.
و این آب، فقط از دست «حجت خدا» و «معلم مأذون» جاری میشود.
…
پس “شجره” در قلب تو چیست؟
اگر بذر ولایت در دل تو کاشته شود،
و آب فهم، اطاعت، و محبت اهلبیت علیهمالسلام آن را سیراب کند،
درخت نور در قلبت میروید…
و اگر نه؟
هرچه علم بخوانی، کلمات خشک میشود،
مثل نهالی بیآب که فقط زودتر میسوزد…
…
نه فقط هدایت، بلکه خودِ فهم ولایت هم در اختیار تو نیست.
اینکه «چه کسی معلم ربانی است» و «چه کسی صلاحیت رساندن به نور را دارد» را خود خدا تعیین میکند.
بنابراین:
اگر دنبال نور هستی، دنبال کسی باش که خدا او را به عنوان منبع نور ساخته.
وگرنه مثل کسی هستی که میخواهد از سنگ، چشمه بجوشاند!
«إنبات شجر»:
«شجر» در قرآن، فقط نماد یک گیاه یا درخت نیست؛ بلکه نماد یک حقیقت قدسی، الهی و تربیتی است که اگر از جای درستش بروید، تو را به نور و رشد واقعی میرساند، اما اگر تقلّبیاش را دنبال کنی، تو را از نور محروم میکند.
…
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلينَ»
(سوره مؤمنون، آیه ۲۰)
و [رویاندیم] درختى را كه از طور سينا مىرويد، كه روغن مىدهد و خورشى براى خورندگان است.
نکتهها:
شجرهای از طور سینا
→ طور، محل تجلی خداوند برای حضرت موسی علیهالسلام است. پس این درخت، از جایی برمیخیزد که نور وحی و مکالمه با خدا جاری شده.
تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ
→ میوهاش روغن است؛ روغن در قرآن و روایات نماد نور، حکمت، و غذای باطنی است.
صِبْغٍ لِلآكلين
→ رنگ و خورش است؛ یعنی خوراک روح، تغذیهی معنوی، چیزی که جان انسان را رنگآمیزی میکند به رنگ نور.
این شجره همان ولایت اهل بیت علیهمالسلام است؛ که از کوه نبوت (طور) برخاسته، و در جان مؤمنان حکمت و نور و طعام روح میرویاند.
…
آیه بعدی:
«وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ»
(سوره صافات، آیه 146)
و برای او درختی از «یقطین» رویاندیم.
در مورد حضرت یونس علیهالسلام که از دل ماهی نجات یافت.
نکتهها:
یقطین در لغت به معنی گیاهی است بدون ساقه چوبی (مانند کدو)، با رشد سریع، خنک و درمانگر.
خداوند بعد از نجات حضرت یونس، این شجره را رویاند تا او را پناه دهد و تربیت کند.
یعنی رشد واقعی انسانها حتی بعد از نجات اولیه (توبه)، نیاز به شجرهی ربانی دارد که خدا آن را میرویاند.
امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
«یقطین» نماد ولایت است؛
چون سریع رشد میدهد، سایه دارد، تغذیه میکند و آزار دشمنان را دور میسازد.
ارتباط این دو آیه با آیۀ:
«ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها»
و تفسیر امام صادق ع که فرمود:
شما حق ندارید و توان ندارید که خودتان برای خود امام و راهنما تعیین کنید…
…
هر «شجرهی نورانی» که انسان را به نور، به امنیت، به فهم، به حکمت، به ولایت، به سلامت، به هدایت، به آرامش، به معرفت میرساند، فقط از جانب خدا رویانده میشود.
گاهی از کوه «طور» میروید…
و گاهی در قلب تو، اگر آمادهی رشد باشی…
…
نه هر درختی درخت هدایت است، و نه هر دانایی، دانای ربانی است.
فقط آن درختی که از وحی و ولایت تغذیه شده باشد، میتواند برای تو روغن فهم و صِبغِ حکمت بیاورد.
و باز میرسیم به همین جمله کلیدی:
👈 فقط کسی تو را به نور میرساند که خدا او را برای این کار خلق کرده باشد 👉
یعنی شجرهی رشد و هدایت، مصنوع بشر نیست؛ محصول انتخاب الهی است.
فقط اهل بیت علیهمالسلام، و شاگردان ربانی آنها، این نقش را دارند.
[«شَجَرَةً طَيِّبَةً» و «شَجَرَةً خَبِيثَةً»]:
در سوره ابراهیم، خداوند دو گونهی مهم از شجره را توصیف میکند که نشاندهندهی دو مسیر اساسی در زندگی انسانهاست:
1. شجره طیّبه – درخت پاک و نورانی
مَثَلٌ كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ
(سوره ابراهیم، آیه 24)
مَثَلِ کلمهای پاک (توحید، ولایت) همچون درختی پاک است، که ریشهاش در زمین ثابت، و شاخهاش در آسمان است.
نکات:
اصل ثابت: یعنی ریشه در ایمان، وحی، ولایت دارد؛
فرع در آسمان: یعنی تمام جهتگیریاش رو به بالا، نور، رشد، کمال است؛
ثمره دائم:
تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها
→ دائم به دیگران برکت میدهد، چه با علم، چه با ادب، چه با خلق نیک، چه با حکمت.
در روایات آمده:
شجره طیّبه همان رسول خدا ص است، و ریشهاش علی ع، و میوههایش ائمه علیهمالسلام و شیعیانشان هستند.
…
2. شجره خبیثه – درخت ناپاک و بیریشه
وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ
(سوره ابراهیم، آیه 26)
و مثلِ کلمهای ناپاک، چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده، هیچ ثبات و قراری ندارد.
نکات:
ریشه ندارد: یعنی حرف و دعوت و فکرش، بر مبنای هوای نفس است، نه وحی؛
ثبات ندارد: یعنی در برابر طوفان شکها و شبههها و سختیها دوام نمیآورد؛
ثمره ندارد: نه غذای قلب میدهد، نه سایهی آرامش، نه راه روشن.
در روایات آمده:
شجره خبیثه، بنیامیه هستند و هر کس که از مسیر اهل بیت ع منحرف شود.
…
فقط شجرهای که خدا خودش کاشته باشد، به نور ختم میشود.
و این شجرهها همان اهل بیت علیهمالسلام هستند که درخت وجودشان، از آب وحی و نور ولایت سیراب شده.
و مؤمن واقعی، کسی است که زیر سایهی این شجرهها رشد میکند، و خودش هم به درجات خودش، به یک “شجره طیّبه” برای مخاطبینش تبدیل میشود…
خدا برای بندگانش بندگانی قرار داده که مأمن و پناهاند!
وَ قَالَ ع:
إِنَ لِلَّهِ عِبَاداً يَفْزَعُ الْعِبَادُ إِلَيْهِمْ فِي حَوَائِجِهِمْ
أُولَئِكَ الْآمِنُونَ
كُلُّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ
فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص
وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً فَقَالَ وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً.
…
خدا برای بندگانش بندگانی قرار داده که مأمن و پناهاند!
وَ قَالَ:
إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَفْزَعُ الْعِبَادُ إِلَيْهِمْ فِي حَوَائِجِهِمْ، أُولَئِكَ الْآمِنُونَ…
یعنی خداوند بندگانی دارد که مردم در گرفتاریهایشان به آنها پناه میآورند؛
و این بندگان، همان «آمِنون»اند؛ یعنی اهل امان، اهل امن، اهل ولایت و نور!
نکته اول: چرا اینان «آمِن» هستند؟
چون در آنها خبری از خیانت، حسادت، سوء استفاده و دنیاطلبی نیست.
اینها در پناه ولایت تربیت شدهاند.
نه از تو چیزی میخواهند، نه بر تو منّت میگذارند؛ فقط آمدهاند تا نور برسانند…
امام علیهالسلام میفرماید:
كلّ مَعْرُوفٍ صَدَقَةٌ
هر کار نیکی، هر خوبی، هر محبت بیادعایی، صدقه است؛ چه مادی باشد چه معنوی.
وقتی دلسوزی کردی، وقتی با نیت پاک راهی نشان دادی، وقتی دعای خیر کردی، وقتی آرامش بخشیدی،
حتی اگر پولی ندادی، صدقه دادهای… چون تو واسطه فیض خدایی.
سؤال راوی:
فَقُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً؟
یعنی اگر کسی خودش ثروتمنده، بازم خوبیکردن به او صدقه حساب میشه؟
پاسخ امام:
وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً
بله، حتی اگر ثروتمند باشه!
چون نیاز فقط مالی نیست!
آدمها به دل آرام، به نگاه بیحسد، به گوش شنوا، به محبت بیمنت، به امنیت روحی نیاز دارند، حتی اگر خانهشان طلا باشد!
گاهی یک لبخند از مؤمن ربّانی، برای ثروتمندِ گمشده در دنیا، نجاتبخشتر است از پول بسیار زیاد!
…
اگر دلت میخواهد واسطه رحمت خدا باشی…
اگر میخواهی خدا تو را «آمِن» بنامد…
اگر میخواهی هر کار کوچک تو صدقه باشد…
باید مثل شجره طیّبه بشوی:
ریشه در معرفت امام، و شاخه در آسمان رضایت خدا،
و میوهات: آرامش دادن به مردم در دنیا و دینشان…
و البته…
«فقط کسی تو را به نور میرساند که خدا او را برای این کار خلق کرده باشد»
آن معلم ربانی، آن شجره طیبه، آن عبد امن، همان است که دلها ناخودآگاه به سمت او میرود…
چون بوی ولایت میدهد، نور حکمت میتاباند، و نهالی از جان تو را بارور میکند.
خدای متعال بندگان خاصی دارد که…
در دلهایشان نوری از ولایت آمیخته شده،
و این نور، اعضا و جوارحشان را آرام کرده و سکینه به آنها داده است.
اینها با یاد خدا مأنوس شدهاند،
و از مظاهر دنیای تجملگرایان حسود، بیزار و منزجرند…
ببین نور ولایت چکار میکنه…
دل رو آرام میکنه
جوارح رو کنترل میکنه (غضب، شهوت، حرص، حسادت، زبان…)
انسان رو از زرق و برق دنیا جدا میکنه، بیآنکه به زهد ظاهری اکتفا کنه
دل رو با یاد خدا زنده و مأنوس میکنه
…
و اینجاست که فرق بین عارف ربانی و دنیاپرست حسود روشن میشه:
دنیاپرست، قلبش تاریکه ولی ظاهراً فعاله
ولی عارفِ صاحب نور ولایت درونش مثل خورشید میدرخشه و آرامش داره
چطور به این نور میرسیم؟
مؤمن وقتی اهل ولایت شد، خدا در دلش نوری قرار میده که با اون نور میشنوه و میبینه
یعنی:
میفهمه کی داره بهش دروغ میگه،
میفهمه چی برای رشدشه و چی برای سقوطش.
…
فقط نور ولایت قلب رو زنده و بیدار میکنه
معلم ربانی، وظیفهش همینه که تو رو از جهل بیرون بیاره و به این نور متصل کنه
و اون نوری که در دل مؤمن وارد میشه، باعث میشه چشم و گوشش الهی بشه
و اینه فرق مؤمن و دیگران:
دید با نور ولایت!
نه با ظن و گمان! نه با حسد و پیشداوری! نه با چشم حیله و سوءظن!
بلکه با نور خدا، با روشنایی حکمت، با هدایت باطنی که از سرچشمه ولایت میجوشد…
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ»
از فراست (تیزبینی، بصیرت) مؤمن بترسید!
چرا؟ چون او با نور خدا نگاه میکند.
یعنی چه نگاه با نور خدا؟
یعنی چشم دلش بیناست،
حق را از باطل جدا میکند
دروغ را در زرورق، تشخیص میدهد
نیت خود را میبیند، نه فقط ظاهر عمل را
در دل تاریکی، نور راه را میفهمد.
چرا مؤمن چنین نگاهی دارد؟
چون با چشم خودش نگاه نمیکنه؛
بلکه با نور خدا، یعنی با نوری که از امام معصوم ع به قلبش تابیده میبینه؛
یعنی با ولایت میبینه!
همون نوری که خدا تو قرآن فرمود:
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»
خدا ولیّ مؤمنانه؛ از تاریکیها به نورشون میبره
[بقره/۲۵۷]
و حالا میفهمیم چرا:
کسی که اهل ولایت نیست، گیر میکنه تو تاریکیها
دنبال ولیّ خدا نره، تشخیصش ضعیف و اشتباهه
حسادت، دنیاطلبی، عجله، ظاهرگرایی و کجفهمی حجاب چشم دلشه
اما مؤمنِ واقعی — یعنی کسی که با ولایت رشد کرده — خدا چشم دلش رو باز میکنه.
…
«نور دید» یعنی:
بتونی نورت رو بفهمی،
بتونی بین دوست و دشمن تمییز بدی،
بتونی صداقت رو از نفاق تشخیص بدی،
حتی اگه با هزار نقاب بیان سراغت…
و این فقط به نور ولایت ممکنه.
دلِ حسود، در طوفان جهل سرگردان است! مبادا از جاهلان شوی! أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ!
دلِ حسود، هرگز آرامش ندارد؛
پیوسته در طوفان جهل سرگردان است،
حقیقت را نمیبیند،
نصیحت خیرخواهانه را نمیشنود،
و از آرامش درونی دور است.
چنین دلی نهتنها از حکمت بیبهره است، بلکه تاریکی و تفرقه را نیز گسترش میدهد.
حسد، فقط یک احساس نیست؛
بلکه نشانهای از نابینایی باطنی است.
بیماریای است که جان را تیره میکند و انسان را به سوی ظلم و خیانت میکشاند.
کسی که گرفتار حسد است، توان دیدن نور حق را ندارد؛
چرا که حسادت، از جهل و تکبر تغذیه میشود.
خداوند از زبان پیامبران و اولیائش ما را هشدار داده است:
«به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم.» (سوره بقره، آیه ۶۷)
جهل، فقط نادانی ظاهری نیست؛
بلکه خودداری از پذیرش حقی است که روشن و آشکار است.
و حسادت، ریشۀ این جهل است.
تنها درمان آن، علمی است که بر پایه هدایت الهی باشد،
و تنها نوری که میتواند این طوفان را آرام کند، نور ولایت است،
یعنی پیوند با اولیای پاک الهی،
همان معلمان حقیقی حکمت و طهارت.
پس دل خود را محافظت کن؛
اگر حسد را در دل خود دیدی، به خدا پناه ببر.
اگر نشانههای جهل را احساس کردی، به سوی نور معرفت الهی بدو.
و هرگز فراموش نکن:
تنها دلی که با محبت، حکمت، و تواضع پاک شده باشد، میتواند در طوفان به آرامش برسد.
مشتقات ریشۀ «جهل» در آیات قرآن:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67)
لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ (273)
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154)
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً (17)
أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ (35)
وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (54)
وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)
وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138)
خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ (199)
وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29)
قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (46)
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ (33)
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (119)
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63)
أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55)
وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ (55)
وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (33)
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)
قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (64)
قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23)
إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً (26)
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6)