Luminous Ambulance!
Salvation from the Swamp of
Anger and Jealousy!
«سعف» یکی از هزار واژه مترداف «نور» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«السّعف جمع سَعَفَة: أغصان النخلة إذا يبست»
«السَّعَفَة: يك شاخهى درخت نخل خرما»
«سَيَّارَةُ الإسْعَاف: آمبولانس، ماشين امداد و كمك رسانى»
«الإِسْعَافُ: الإعانة و قضاء الحاجة، يارى و كمك به افراد نيازمند»
«أَسْعَفَهُ عَلى الأَمْرِ: در آن كار به او يارى كرد.»
+ «نقذ»
+ «عون»
سَيَّارَةُ الإسْعَاف : آمبولانس
دیدی تو فیلمها یکی وسط جنگل داره تو باتلاق غرق میشه یهو یکی میرسه و دنبال یه چوب خشک بلند میگرده تا یه سرشو برسونه به دست اون و بکشدش بیرونو نجاتش بده؟!
اون شاخه، همون آمبولانسشه!
همون صاحبان نور که یک مطلب علمی رو در لحظه به یادت میاره
و از باتلاق تاریک حسادت نجاتت میده.
به این میگن معنای زیبای واژه «سعف».
+ «عروة الوثقی: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عُرْوَةُ اللَّهِ الْوَثِيقَةُ»
هر شاخه خشکی که یه گوشه افتاده رو فکر نکنی بدرد نمیخوره!
با همین، یه روزی میشه یه غریق رو نجات داد باذن الله تعالی، ان شاء الله تعالی.
+ «أَحَقُّ النَّاسِ بِالْإِسْعَافِ طَالِبُ الْعَفْوِ»
+ «وَ أَسْعَفْتَنَا بِحَوَائِجِنَا»
آمبولانس، مثال زیبایی برای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشه آنهاست
که وقتی مثل یک مجروح ناآرام، در اثر تصادف با نمودارها،
کنار خیابان افتادهایم و به یاد 115 میافتیم و به این صاحبان نورمون زنگ میزنیم،
فورا میان سراغمون، و ما رو به بیمارستان علوم آل محمد ع منتقل میکنن!
این مثال آمبولانس و برانکارد و نقش آنها در حمل مصدوم و معیوب به درمانگاه، چقدر زیباست.
رابطه خالق و مخلوق، زیباترین جلوه هستی!
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيَّ بِاسْتِحْكَامِ الْمَعْرِفَةِ»
«الله یقبض و یبصط»
وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الَّذِي يَحْلُمُ عَنْ عَبْدِهِ إِذَا عَصَاهُ
وَ يَتَلَقَّاهُ بِالْإِسْعَافِ وَ التَّلْبِيَةِ إِذَا دَعَاهُ
امام علی علیه السلام:
دُعَاؤُهُ يَوْمَ اَلثَّلاَثَاءِ:
دعاى آن حضرت عليه السّلام در روز سه شنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيَّ بِاسْتِحْكَامِ الْمَعْرِفَةِ
(یعنی قلبی که مدام قبض و بسطش رو میفهمه)
وَ الْإِخْلَاصِ بِالتَّوْحِيدِ لَهُ
وَ لَمْ يَجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ الْغَوَايَةِ وَ الْغَبَاوَةِ وَ الشَّكِّ وَ الشِّرْكِ
وَ لَا مِمَّنِ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ فَأَغْوَاهُ وَ أَضَلَّهُ وَ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ
ستايش خدائى را كه بسبب استحكام معرفت خود و إخلاص در مورد يگانهپرستيش بر من منت نهاد، و مرا از گمراهان و غافلان، و أهل شك و مشركان قرارم نداد،
و نه از آن دسته مردمى كه شيطان بر آنها مسلط گشته
و آنان را از راه بدر برده و گمراه ساخته و هواى نفس خود را معبود خود ساختهاند،
وَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ
وَ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ يَمْلِكُ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ
و منزه است خدائى كه دعاى شخص گرفتار و درمانده را اجابت كند و محنت را از أو دور سازد،
و راز نهانى را داند، و مالك هر خير و شر و خوبى و بدى است،
وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الَّذِي يَحْلُمُ عَنْ عَبْدِهِ إِذَا عَصَاهُ
وَ يَتَلَقَّاهُ بِالْإِسْعَافِ وَ التَّلْبِيَةِ إِذَا دَعَاهُ
و معبودى نيست جز خدائى كه چون بندهاى نافرمانيش كند حلم ورزد،
و چون همين بنده أو را بخواند پاسخش را داده و كمكش كند،
وَ اَللَّهُ أَكْبَرُ اَلْبَسِيطُ مُلْكُهُ اَلْمَعْدُومُ شِرْكُهُ اَلْمَجِيدُ عَرْشُهُ اَلشَّدِيدُ بَطْشُهُ
و خدا بزرگتر (از توصيف) است آنكه ملكش پهناور و شريكى براى وى نيست،
و مقام عرشش گرامى، و انتقامش سخت خواهد بود،
اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنْ لَمْ يَجِدْ لِسُؤَالِهِ مَسْئُولاً سِوَاكَ
وَ اِعْتَمَدَ عَلَيْكَ اِعْتِمَادَ مَنْ لاَ يَجِدُ لاِعْتِمَادِهِ مُعْتَمَداً غَيْرَكَ
خدايا از تو درخواست كنم درخواست آن كس كه جز تو كسى را براى درخواست خود نيابد،
و بر تو تكيه كنم تكيه كردن آن كس كه تكيهگاهى جز تو نيابد،
لِأَنَّكَ اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي اِبْتَدَأْتَ اَلاِبْتِدَاءَ
فَكَوَّنْتَهُ بِأَيْدِي تَلَطُّفِكَ
چون توئى آن نخستين كه نخست را ايجاد كردى،
و آن را بوسائل مهرورزى خود جامۀ هستى پوشاندى،
فَاسْتَكَانَ عَلَى مَشِيَّتِكَ مُنْشَأً كَمَا أَرَدْتَ بِإِحْكَامِ اَلتَّقْدِيرِ
و آن بر مشيت تو خاضع گشت، و چنانچه اراده فرمودى بتقدير محكم ايجاد گشت،
وَ أَنْتَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ أَنْ تُحِيطَ اَلْعُقُولُ بِمَبْلَغِ وَصْفِكَ
و تو نيرومندتر و بزرگتر از آنى كه خردها به اندازۀ وصف تو احاطه يابند،
أَنْتَ اَلْعَالِمُ اَلَّذِي لاَ يَعْزُبُ عَنْكَ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمَاءِ
وَ اَلْجَوَادُ اَلَّذِي لاَ يُبَخِّلُكَ إِلْحَاحُ اَلْمُلِحِّينَ
توئى آن دانائى كه هموزن ذرهاى در آسمان و زمين از تو نهان نيست،
و آن بخشندهاى كه اصرار بندگان اصراركننده تو را بخيل نكند،
فَإِنَّمَا أَمْرُكَ لِلشَّيْءِ إِذَا أَرَدْتَهُ أَنْ تَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
أَمْرُكَ مَاضٍ وَ وَعْدُكَ حَتْمٌ وَ حُكْمُكَ عَدْلٌ
لاَ يَعْزُبُ عَنْكَ شَيْءٌ
وَ إِلَيْكَ مَرَدُّ كُلِّ شَيْءٍ
و فرمانت در بارۀ چيزى كه اراده كنى فقط همان است كه بگوئى باش و آن چيز وجود يابد،
و از اين رو فرمانت جارى و وعدهات حتم و حكم تو همه عدل است،
چيزى از تو نهان نماند،
و بازگشت هر چيزى بسوى تو است،
اِحْتَجَبْتَ بِآلاَئِكَ فَلاَ تُرَى
بوسيلۀ نعمتهاى خويش از انظار پنهان گشته و ديده نشوى،
وَ شَهِدْتَ كُلَّ نَجْوَى
وَ تَعَالَيْتَ عَلَى اَلْعُلَى
وَ تَفَرَّدْتَ بِالْكِبْرِيَاءِ
وَ تَعَزَّزْتَ بِالْقُدْرَةِ وَ اَلْبَقَاءِ
فَلَكَ اَلْحَمْدُ فِي اَلْآخِرَةِ وَ اَلْأُولَى
وَ لَكَ اَلشُّكْرُ فِي اَلْبَدْوِ وَ اَلْعُقْبَى
و به هر رازى آگاهى،
و بر حقيقت هر بلندى و شرف والا گشتى،
و بمقام كبريائى يكتائى،
و بقدرت و بقاء نيرومند گشتى،
تو را ستايش در دنيا و آخرت،
و تو را سپاس در آغاز و انجام،
أَنْتَ إِلَهِي حَلِيمٌ قَادِرٌ رَءُوفُ غَافِرٌ وَ مَلِكٌ قَاهِرٌ
وَ رَازِقٌ بَدِيعٌ مُجِيبٌ سَمِيعٌ
بِيَدِكَ نَوَاصِي اَلْعِبَادِ وَ قَوَاصِي اَلْبِلاَدِ
حَيٌّ قَيُّومٌ جَوَادٌ مَاجِدٌ كَرِيمٌ رَحِيمٌ
توئى معبود من كه بردبار و قادر، و مهربان، و آمرزنده، و پادشاه، و قاهر،
و روزى ده، و نو آفرين، و اجابتكننده، و شنوائى،
اختيار بندگان و نقاط دور دست همه در دست تو است،
زندۀ پاينده، بخشنده، با شوكت، بزرگوار، و مهربانى،
أَنْتَ إِلَهِي اَلْمَالِكُ اَلَّذِي مَلَّكْتَ اَلْمُلُوكَ
فَتَوَاضَعَ لِهَيْبَتِكَ اَلْأَعِزَّاءُ
وَ دَانَتْ لَكَ بِالطَّاعَةِ اَلْأَوْلِيَاءُ
فَاحْتَوَيْتَ بِإِلَهِيَّتِكَ عَلَى اَلْمَجْدِ وَ اَلثَّنَاءِ
وَ لاَ يَئُودُكَ حِفْظُ خَلْقِكَ
وَ لاَ قَلَّتْ عَطَايَاكَ بِمَنْ مَنَحَتْهُ سَعَةُ رِزْقِكَ
وَ أَنْتَ عَلاَّمُ اَلْغُيُوبِ
سَتَرْتَ عَلَيَّ عُيُوبِي
وَ أَحْصَيْتَ عَلَيَّ ذُنُوبِي
توئى معبود من و فرمانروائى كه مالك فرمانروايان هستى
و هر عزيزى در برابر هيبت تو فروتن گشته،
و دوستانت بوسيلۀ فرمانبرداريت براى تو خاضع شدهاند،
بخدائى خويش بزرگى و ثناء را مخصوص خود كرده،
و نگهدارى خلق بر تو سنگينى نكند،
و عطيههاى تو (چنان است كه) به هر كه دهى از روزى فراخت چيزى كم نكند،
و توئى پر داناى هر غيب نهانى،
عيوب مرا پوشاندى،
و گناهانم را ضبط كردى،
وَ أَكْرَمْتَنِي بِمَعْرِفَةِ دِينِكَ
و بشناسائى دين (و آئين) خود مرا گرامى داشتى،
وَ لَمْ تَهْتِكْ عَنِّي سِتْرَكَ يَا حَنَّانُ
وَ لَمْ تَفْضَحْنِي يَا مَنَّانُ
أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ أَنْ تُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ اَلْوَاسِعِ رِزْقاً حَلاَلاً طَيِّباً
وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي ذُنُوباً حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بِاقْتِرَافِي لَهَا
فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيَّ بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ
وَ تُنْقِذَنِي مِنْ أَلِيمِ عُقُوبَتِكَ
وَ تُدْرِجَنِي دَرَجَ اَلْمُكْرَمِينَ
اى مهر پيشه پردۀ خويش را از من مدران،
و اي نعمت بخش رسوايم مگردان،
از تو خواهم كه درود فرستى بر محمّد و خاندان محمّد
و (ديگر آنكه) از كرم فراخمندت روزى مرا فراخ گردانى روزى حلال و پاكى،
و گناهانى را كه مرتكب شدهام و ميان من و تو حائل گشته بيامرزى،
كه براستى تو شايستۀ آنى كه برحمت وسيعت بر من ببخشائى،
و مرا از شكنجۀ المانگيزت برهانى،
و در زمرۀ گراميانم در آورى،
وَ تُلْحِقَنِي مَوْلاَيَ بِالصَّالِحِينَ
مَعَ اَلَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ
سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
بِصَفْحِكَ وَ تَغَمُّدِكَ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ
و مرا – اى مولاى من – بشايستگان ملحق گردانى،
همراه آنان كه فرشتگان در حال پاكيزگى جانشان بگيرند و بدانها گويند:
سلام بر شما، بپاداش كارهائى كه ميكرديد ببهشت در آئيد،
به گذشت و پرده پوشيت اي رؤف مهربان،
رَبِّ وَ أَسْأَلُكَ اَلصَّلاَةَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ أَنْ تَحْتَمِلَ عَنِّي وَاجِبَ اَلْآبَاءِ وَ اَلْأُمَّهَاتِ وَ أَدِّ حُقُوقَهُمْ عَنِّي
وَ أَلْحِقْنِي مَعَهُمْ بِالْأَبْرَارِ وَ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلْأَخَوَاتِ وَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ
وَ اِغْفِرْ لِي وَ لَهُمْ جَمِيعاً إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ.
پروردگارا و از تو خواهم كه درود فرستى بر محمّد و خاندان محمّد
و واجباتى را كه از پدران و مادران بگردن من هست بعهده گيرى، و حقوق آن را بر من بپردازى،
و مرا با ايشان به نيكان ملحق فرمائى، و نيز با برادران و خواهران و هر مرد و زن با ايمانى
و مرا و همۀ آنان را بيامرزى كه تو ستوده و بزرگوارى،
و درود خدا بر محمّد و خاندانش همگى.
چقدر خدای مهربان نسبت به بندهی عاصی خود حلیم است!
منِ بندهی گنهکار، گناه میکنم و عقوبت میشم و تصادف میکنم و میافتم یه گوشهی خیابون و زنگ میزنم به اورژانس 115 و باز هم خدای مهربان برای من آمبولانسشو میفرسته «عَبْدِهِ إِذَا عَصَاهُ وَ يَتَلَقَّاهُ بِالْإِسْعَافِ»، وقتی گنهکار، آمبولانس رو بالای سرش میبینه و با صاحب نورش ملاقات میکنه، چقدر شرمندهی الطاف خدا میشه!
و كَيفَ يَنقُصُ مُلكٌ أنا قَيِّمُهُ؟!
چگونه كاسته شود ملكى كه من سرپرست آن هستم؟
اسعاف در اخذ علم، از غیر آل محمد ع محال است: «إذاً … لا تُسعَفُ بطَلِبَتِكَ».
عن محمّد بن عَجلانَ:
أصابَتني فاقَةٌ شَديدَةٌ و إضاقَةٌ و لا صَديقَ لِمَضيقٍ ، و لَزِمَني دَينٌ ثَقيلٌ و غَريمٌ يُلِحُّ باقتِضائهِ ،
فتَوَجَّهتُ نَحوَ دارِ الحَسَنِ بنِ زَيدٍ و هُو يَومئذٍ أميرُ المَدينَةِ لِمَعرِفَةٍ كانَت بَيني و بَينَهُ ،
و شَعَرَ بذلكَ مِن حالي محمّدُ بنُ عبدِ اللّه ِ بنِ عليِّ بنِ الحُسَينِ
و كانَت بَيني و بَينَهُ قَديمُ مَعرِفَةٍ .
فلَقِيَني في الطَّريقِ فأخَذَ بِيَدي و قالَ لي :
قَد بَلَغَني ما أنتَ بِسَبيلِهِ ، فمَن تُؤَمِّلُ لِكَشفِ ما نَزَلَ بِكَ؟
قلتُ: الحسنَ بنَ زيدٍ،
فقالَ: إذا لا تُقضى حاجَتُكَ، و لا تُسعَفُ بطَلِبَتِكَ ،
فعلَيكَ بمَن يَقدِرُ على ذلكَ و هُو أجوَدُ الأجوَدِينَ ، فالْتَمِسْ ما تُؤَمِّلُهُ مِن قِبَلِهِ ،
فإنّي سَمِعتُ ابنَ عمِّي جعفرَ بنَ محمّدٍ يُحَدِّثُ، عَن أبيهِ، عَن جَدِّهِ ، عَن أبيهِ الحُسَينِ بنِ عليٍّ ، عن أبيهِ عليِّ بنِ أبي طالبٍ عليهم السلام عنِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله قالَ :
أوحَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ إلى بَعضِ أنبيائهِ في بَعضِ وَحيِهِ إلَيهِ :
و عِزَّتي و جَلالي ، لَأقطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ مُؤمِّلٍ غَيري بالإياسِ ،
و لأكسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ في النّارِ ،
و لاُبعِدَنَّهُ مَن فَرَجي و فَضلي ،
أ يُؤَمِّلُ عَبدي في الشَّدائدِ غَيري و الشَّدائدُ بِيَدي ؟!
أ وَ يَرجو سِوايَ و أنا الغَنيُّ الجَوادُ ؟!
بِيَدي مَفاتيحُ الأبوابِ و هِي مُغلَقَةٌ ،
و بابي مَفتوحٌ لِمَن دَعاني.
أ لَم يَعلَمْ أنّهُ ما أوهَنَتهُ نائبَةٌ لَم يَملِكْ كَشفَها عَنهُ غَيري ؟!
فما لِي أراهُ بأمَلِهِ مُعرِضا عَنّي ، قد أعطَيتُهُ بِجُودي و كَرَمي ما لَم يَسألْني فأعرَضَ عَنّي و لَم يَسألْني ،
و سألَ في نائبَتِهِ غَيري و أنا اللّه ُ أبتَدي بِالعَطيَّةِ قَبلَ المَسألَةِ ،
أ فاُسألُ فلا اُجيبُ ؟! كلاّ ، أ وَ لَيسَ الجُودُ و الكَرمُ لِي؟!
أ وَ لَيسَ الدُّنيا و الآخِرَةُ بِيَدي؟!
فلَو أنّ أهلَ سَبعِ سَماواتٍ و أرَضينَ سَألُوني جَميعا فأعطَيتُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُم مَسألَتَهُ
ما نَقَصَ ذلكَ مِن مُلكي مِثلَ جَناحِ بَعوضَةٍ ،
و كَيفَ يَنقُصُ مُلكٌ أنا قَيِّمُهُ؟!
فَيابُؤسا لِمَن عَصاني و لَم يُراقِبْني !
فقلتُ لَهُ : يا بنَ رسولِ اللّه ِ ، أعِدْ علَيَّ هذا الحَديثَ ،
فأعادَهُ ثَلاثا ، فقلتُ : لا و اللّه ِ لا سَألتُ أحَدا بَعدَ هذا حاجَةً ،
فما لَبِثتُ أن جاءنيَ اللّه ُ برِزقٍ و فَضلٍ مِن عِندِهِ.
به فقر و تنگدستى سختى افتادم و دوستى كه در دوران پريشانحالى دستم را بگيرد نداشتم،
وام سنگينى به گردن داشتم و طلبكارى كه در مطالبه آن پافشارى مى كرد.
ناچار به سوى خانه حسن بن زيد كه در آن زمان فرماندار مدينه بود
و با هم آشنايى داشتيم، رهسپار شدم.
محمّد بن عبد اللّه بن على بن حسين كه آشنايى ديرينى با هم داشتيم و از حال و روز من خبر داشت، در بين راه به من برخورد كرد و دستم را گرفت و گفت:
از وضع تو اطلاع يافتهام .
حالا براى رفع گرفتارى هايت به چه كسى اميد دارى؟
گفتم: حسن بن زيد.
گفت: در اين صورت بدان كه حاجتت برآورده نمىشود و به خواستهات نمىرسى.
به كسى رو كن كه توان اين كار را دارد و بخشندهترين بخشندگان است و خواستهات را از او بخواه؛ زيرا من از پسر عمويم جعفر بن محمّد شنيدم كه از پدرش،از جدّش، از پدرش حسين بن على، از پدرش على بن ابى طالب عليه السلام ، از پيامبر صلى الله عليه و آله حديث كرد و فرمود:
خداوند عزّ و جلّ در يكى از وحىهاى خود به يكى از پيامبرانش فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند، كه اميد هر كس را كه به غير من اميد بندد به يأس بدل مىكنم
و در دوزخ جامه ذلّت بر او مىپوشانم و از گشايش و فضل خود دورش مىگردانم.
آيا بنده من در شدايد و گرفتارى ها به غير من اميد [گشايش ]مىبندد،
حال آنكه شدايد و گرفتارىها به دست من است؟
آيا به غير من چشم اميد مىدوزد، حال آنكه توانگر بخشنده منم
و كليدهاى درهاى بسته در دست من است و درِ من به روى هر كس كه مرا بخواند باز است؟
مگر نمىداند كه هر گرفتارى و مشكلى به او برسد، جز من كسى توانايى برطرف كردن آن را ندارد!
پس، چه شده است كه مىبينم روى اميد از من برگردانده است
در حالى كه از سر جود و كرم خود آنچه را هم از من مسألت نكرد به او دادم
و حالا از من روى گردانده و از من نمىخواهد
و در گرفتاريش دست خواهش به سوى غير من دراز مىكند،
در حالى كه منِ خدا كه پيش از خواهش عطا مىكنم، اگر از من خواهش شود جواب نمىدهم؟
هرگز، مگر نه اينكه بخشش و كرم از آنِ من است،
مگر نه اينكه دنيا و آخرت در دست من است؟
اگر اهل هفت آسمان و زمين، همگى، از من بخواهند و خواست همه آنان را برآورم،
اين همه به اندازه بال پشهاى از ملك من نمىكاهد.
چگونه كاسته شود ملكى كه من سرپرست آن هستم؟
پس بيچاره كسى كه از من نافرمانى كند و مرا نپايد
من به او گفتم:
اى زاده رسول خدا! اين حديث را برايم دوباره بگو.
او سه بار آن را تكرار كرد.
من گفتم: به خدا قسم كه از اين پس از هيچ كس حاجتى نخواهم.
ديرى نگذشت كه خداوند از نزد خود مرا روزى و بخششى عطا فرمود.
امام صادق علیه السلام:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مِنْكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَيَمُرُّ بِهِ الرَّجُلُ لَهُ الْمَعْرِفَةُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ قَدْ أُمِرَ بِهِ إِلَى النَّارِ
وَ الْمَلَكُ يَنْطَلِقُ بِهِ قَالَ فَيَقُولُ يَا فُلَانُ أَغِثْنِي فَقَدْ كُنْتُ أَصْنَعُ إِلَيْكَ الْمَعْرُوفَ فِي الدُّنْيَا
وَ أُسْعِفُكَ فِي الْحَاجَةِ تَطْلُبُهَا مِنِّي
فَهَلْ مِنْ عِنْدِكَ الْيَوْمَ مُكَافَاةٌ؟
فَيَقُولُ الْمُؤْمِنُ لِلْمَلَكِ الْمُوَكَّلِ بِهِ خَلِّ سَبِيلَهُ
قَالَ فليسمع [فَيَسْمَعُ] اللَّهُ قَوْلَ الْمُؤْمِنِ فَيَأْمُرُ الْمَلَكَ أَنْ يُجِيزَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِ فَيُخَلِّيَ سَبِيلَهُ.
همانا مومنی از شما روز قیامت بر شخصی میگذرد که در دنیا او را میشناخته
و دستور داده شده که او را به سوی آتش ببرند و فرشتهای دارد او را میبَرَد.
در این هنگام آن شخص میگوید:
فلانی به فریادم برس، من کسی هستم که در دنیا در حق تو نیکی کردم
و آن موقع که فلان درخواست را داشتی برایت انجام دادم؛
آیا امروز نمی خواهی آن کار مرا جبران کنی؟
این مومن به فرشته مامور او میگوید: او را رها کن!
و خداوند سخن این مومن را میشنود
و به آن فرشته دستور میدهد که سخن این مومن را عمل کن،
و او هم وی را رها میکند.
الصَّوْمُ سَعَفُهَا
صوم، شاخهی نجات از باتلاق حسادت!
رسول خدا صلى الله عليه و آله:
قَالَ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ
إِنَّ مَثَلَ هَذَا الدِّينِ كَمَثَلِ شَجَرَةٍ ثَابِتَةٍ
الْإِيمَانُ أَصْلُهَا وَ الصَّلَاةُ عُرُوقُهَا وَ الزَّكَاةُ مَاؤُهَا
وَ الصَّوْمُ سَعَفُهَا وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَرَقُهَا
وَ الْكَفُّ عَنِ الْمَحَارِمِ ثَمَرُهَا
فَلَا تَكْمُلُ شَجَرَةٌ إِلَّا بِالثَّمَرِ
كَذَلِكَ الْإِيمَانُ لَا يَكْمُلُ إِلَّا بِالْكَفِّ عَنِ الْمَحَارِمِ.
دوستم جبرئيل گفت:
مَثَل اين دين، مَثَل درخت استوارى است كه ريشهاش ايمان است
و آوندهايش نماز، و آبش زكات، و شاخههايش روزه، و برگهايش خوشخويى،
و ميوهاش خويشتندارى از كارهاى حرام.
هيچ درختى جز با داشتن ميوه به كمال نرسد.
ايمان نيز چنين است، جز با خويشتندارى از محرّمات كامل نمىگردد.