Luminous Opening!
The luminous opening occurs when the luminous mechanism of the heart is activated.
Now this dynamic heart understands the darkness and the light within.
«فرج» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.
در فرهنگ لغات عربی مینویسند:
«رجُلٌ أَفْرَجُ الثَّنَايا و أَفْلَجُها، بمعنًى واحدٍ»
«دیاستم (فاصله) بین دندانی»
«أَفْرَجَ الغبارُ: أَجْلَى، گرد و غبار بر طرف شد.»
گشایش نورانی! نورِ فرج!
+ مقاله «چشمانتظارِ نور!».
همان فرایند شکوفایی نور است!
+ مقاله «نورِ روشنگر!».
+ مقاله «مژده نورانی!»:
«یا بشری هذا غلام»
«أَبْشِرُوا بِالْفَرَجِ فَقَدْ دَخَلَ إِدْرِيسُ قَرْيَتَكُمْ»
«مژده باد كه ادريس به ميان ما بازگشته است.»
+ مقاله «خروج اضطراری».
أَبْشِرُوا بِالْفَرَجِ فَقَدْ دَخَلَ إِدْرِيسُ قَرْيَتَكُمْ!
امام باقر عليه السّلام در روايتى طولانى مىفرمايد:
در آغاز پيامبرى ادريس عليه السّلام پادشاهى ستمپيشه به نام «يبوراسب» مىزيست. روزى او در ضمن خوشگذرانىاش از زمينهاى سرسبزى مىگذشت. آن زمينها براى مردى با ايمان بود كه بسان پادشاه، ستمگر و خوشگذران نبود. پادشاه از آن مرد با ايمان خواست تا زمينهايش را به او واگذارد ولى او گفت كه خانوادهاش بدان محتاجترند. پادشاه افسرده و خشمگين به كاخ خويش بازگشت.
همسر پادشاه كه به آيين كفر «ازارقه» گرويده بود و همچون خوارج پيروان مذاهب ديگر را مشرك مىدانست و خونشان را هدر مىدانست به پادشاه گفت: من با دليل و برهان، او را به سزاى كردارش مىرسانم و تو را صاحب آن زمينهاى سرسبز خواهم كرد.
با نيرنگ همسر پادشاه، گروهى [از قاضىها] حكم دادند كه آن مرد از دين پادشاه سر باززده است و با اين حكم او را كشتند.
خشم خداوند برانگيخته شد و به ادريس وحى نمود كه به آن پادشاه بگو: چگونه حاضر شدى بندۀ باايمانم را بكشى و خانوادهاش را به نامحرم محتاج گردانى. ديرى نمىگذرد كه انتقام او را از تو باز خواهم ستاند و تو را از تخت پادشاهى به زير خواهم كشاند و سرزمينآباد تو را ويرانه خواهم ساخت و همسرت طعمۀ سگان درنده خواهد شد.
ادريس عليه السّلام به فرمان پروردگارش نزد پادشاه آمد، اما پادشاه او را به مرگ تهديد نمود و همسرش نيز قول داد كه ادريس را به كام مرگ كشاند. از سوى ديگر مخالفان پادشاه باخبر شدند كه چهل مرد مخفيانه مأموريت يافتهاند كه ادريس را بيابند و بكشند؛ از اين جهت به ادريس پيشنهاد دادند كه در نخستين فرصت از سرزمين آنان رخت بربندد و برود.
ادريس با خداوند مناجات نمود و برآن شد كه همراه گروهى از يارانش آن شهر را ترك گويد. او از خداوند خواست كه تا آنگاه كه پادشاه از خواستهاش دست برندارد باران بر آن سرزمين نبارد. خداوند به ادريس فرمود: در آن صورت آن ديار ويرانهاى خواهد گرديد و بسيارى از مردمانش به هلاكت خواهند رسيد. ادريس به اين عذاب رضايت داد.
پس آنگاه ادريس به همراه يارانش به غارى در ميان كوهها پناه بردند و هر شامگاه فرشتهاى به فرمان خداوند غذاى آنان را فراهم مىكرد و به نزدشان مىبرد. از سويى نيز عذاب خداوند بر آن سرزمين فرود آمد. شهر ويران گشت و پادشاه كشته شد و همسرش نيز طعمۀ سگان گرديد. روزگار همچنان سپرى مىشد و پادشاه ستمگر ديگرى حكمران آن مردم گرديد.
بيست سال گذشت ولى باران نيامد. مردم كه در اوج سختى به سر مىبردند ناگزير از شهرهاى ديگر آب و غذا مىآوردند و در انبارها نگاه مىداشتند. اندكاندك حالت توبه در رخسار مردم پديدار گشت و تصميم گرفتند كه به عبادت بپردازند. آنان لباسهايى زبر پوشيدند و به گريه و نيايش پرداختند و پيوسته خاك بر سر مىريختند.
خداوند به ادريس وحى فرستاد كه مردمانت به توبه روى آوردهاند و من كه خداوند رحمتگر و مهربانم بر آنان رحم نموده و از گناهانشان درگذشتم اما توقف عذاب بستگى به درخواست تو دارد.
ادريس دست از نفرين قومش برنداشت و خداوند نيز به فرشتهاى كه غذاى ادريس را فراهم مىكرد فرمان داد تا غذاى او را قطع كند.
ادريس سه روز بدون غذا ماند تا اينكه از فرط گرسنگى لب به اعتراض گشود و به خداوند عرض كرد؛ خدايا، آيا پيش از آنكه به ديدار تو شتابم (و مرگم فرارسد) روزىام را قطع كردهاى؟ خداوند فرمود: تو تنها سه روز بدون توشه ماندهاى و اينچنين درمانده شدهاى پس چگونه به ياد قوم خويش نيستى كه بيست سال گرسنگى و تشنگى را مىچشند. هنگامى كه از تو خواستم بر قوم خويش مهر ورزى، تو مهر نورزيدى؛ اينك كه خود خواستى برخيز و همچون ديگران در پى روزى خويش در ميان مردم سير كن.
ادريس با گرسنگى وارد شهر شد و ناگاه دودى را ديد كه از خانهاى به هوا برخاسته است. شتابان سوى آن خانه رفت و ديد كه پيرزنى دو قرص نان را در ظرفى سرخ مىكند. او از پيرزن خواست كه يكى از نانها را به او بدهد تا گرسنگىاش را برطرف سازد. پيرزن گفت: اى بنده خدا، نفرين ادريس غذاى اضافهاى را براى ما باقى نگذاشته است تا به گدا دهيم.
بهتر است روزىات را از شهر ديگرى به دست آورى. ادريس دوباره بر خواستهاش پافشارى نمود كه مقدارى از نان را به او دهد تا حداقل بتواند بر پاى خود بايستد.
پيرزن گفت: قرصى از نان سهم فرزندم است و ديگرى براى من است و هر كدام كه نان نخوريم بىگمان هلاك خواهيم شد. با توصيۀ ادريس، نان فرزند به دو نيم تقسيم شد. فرزند كه ديد نيمى از نانش به كسى ديگرى رسيد از شدت اضطراب و گرسنگى جان داد.
پيرزن سراسيمه گشت و به ادريس گفت: تو عامل مرگ فرزندم هستى.
ادريس براى آرامش يافتن پيرزن گفت: ناراحت مباش! من به اذن خداوند روح فرزندت را به بدنش باز خواهم گرداند.
ادريس آن فرزند را دوباره زنده نمود.
پيرزن كه زنده شدن فرزندش را ديد در ميان مردم شهر با صدايى رسا فرياد برآورد: مژده باد كه ادريس به ميان ما بازگشته است.
مردم برگرد ادريس حلقه زدند و از سختىهاى بيست سال گذشته با او سخن گفتند و از او خواستند كه تا عذاب الهى را از ميان آنان بردارد.
ادريس گفت: هنگامى اين كار را خواهم كرد كه همۀ مردم به همراه پادشاه با سر و پاى برهنه در برابرم بايستند. پادشاه چهل نفر را به نزد او فرستاد تا او را نزد پادشاه برند. ادريس از بىادبى پادشاه آشفته گرديد و جان آن بيست نفر را گرفت. پادشاه دوباره پنجاه نفر ديگر را فرستاد و هنگامى كه آنان با پيكرهاى بىجان آن بيست نفر روبرو شدند لب به اعتراض گشودند و به ادريس گفتند: تو را چه شده است كه بيست سال است با نفرين خويش ما را به عذاب خداوند گرفتار ساختهاى و اينك اينچنين با ما رفتار مىكنى!
ادريس دوباره گفتهاش را تكرار نمود تا اينكه مردم و پادشاه ناگزير شدند كه با سروپاى برهنه در برابر ادريس بايستند و ديرى نگذشت كه بارانى سيل آسا با رعد و برقى شديد درگرفت و همۀ آن سرزمين و اطرافش را سيراب نمود و باران چنان مىباريد كه مردم گمان كردند سيلى ويرانگر جارى خواهد شد.
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ
[سورة الطلاق (۶۵): الآيات ۱ الى ۵]
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (۲)
پس چون عدّه آنان به سر رسيد، [يا] به شايستگى نگاهشان داريد، يا به شايستگى از آنان جدا شويد، و دو تن [مرد] عادل را از ميان خود گواه گيريد، و گواهى را براى خدا به پا داريد. اين است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد، داده مىشود، و هر كس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بيرونشدنى قرار مىدهد.
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً (۳)
و از جايى كه حسابش را نمىكند، به او روزى مىرساند، و هر كس بر خدا اعتماد كند او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجامرساننده است. به راستى خدا براى هر چيزى اندازهاى مقرّر كرده است.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً!
[سورة النور (۲۴): الآيات ۵۳ الى ۵۵]
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۵۵)
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند، و هر كس پس از آن به كفر گرايد؛ آنانند كه نافرمانند.
وقتی قلبت، مثل این آب، به آرامش و یقین میرسه،
فرج و گشایش علمی نصیبت میشه و برای دیدن حقایق، لازم نیست به بیرون نگاه کنی!
تصویر بیرون رو، درون خودت مشاهده خواهی کرد!
انگاری علم به قلب اهل یقین افاضه و اضافه می شود!
«یقن الماء فی الحوض»
مشتقات ریشۀ «فرج» در آیات قرآن:
وَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ (91)
وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5)
قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30)
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)
إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللَّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً (35)
أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6)
وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ (12)
وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29)
وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9)