توضیح: یه همکار جدید اومده بود قسمتی که من کار میکنم و دلیل اومدنش هم اختلاف پیدا کردن با روئساشون بود و با اینکه سمت مدیریتی داشتن با سمتشون مخالفت کردن و بهشون معاونت دادن و فرستاده بودنش محل کار ما و خب با توجه به سابقه مدیریت بالای ده سالشون هیچکسی رو تحویل نمیگرفتن 😅
تمنا : همکار جدیدی که اومده و هیچکس رو تحویل نمیگیره رو باهاش معاشرت نکنم
تقدیر: از همون روز اول اومد تو اتاق من و من در مواجه باهاشون قرار گرفتم
کلام شیطان: اوووو چه خودشو میگیره ،چه خبره بابا ،بهش محل نده اصلا ،تو هم تحویلش نگیر اصلاااا
کلام فرشته نگهبان: بهش مهربانی کن ،اینقدر بهش مهربانی کن تا لبخندشو ببینی ، و از این شرایط استفاده کن
ایشون اومدن تو اتاق ما و اونجا دو تا میز بود که مربوط به من و همکارم بود . و ایشون رو صندلی ارباب رجوع نشستن و ما هم پشت میزامون . فرشته جان گفت: برو به مدیر بگو من میتونم برم تو یه اتاق دیگه ،سیستمم لازم ندارم فعلا، رفتم به مدیر گفتم من میتونم برم یه اتاق دیگه کارامو انجام بدم ،ایشون پشت میز من بشینن و… که مدیر گفتن نه شما نزدیک خودمون باشی بهتره کار داریم و…. ولی من همچنان درگیر بودم که خیلی ناجوره که این مدلی
و این وسط همکارانی که میومدن درغیاب ایشون میگفتن ،این چرا اینطوریه ؟ چرا اینقد خودشو میگیره ؟ و من میموندم در سر دوراهی که منم با کلامی بگم ارههههه و اون تحویل نگرفتناشونو الان تلافی کنم یا اینکه شفاعت حسنه همکار جدید رو بکنم و بگم جدید اومدن ، خب بالاخره خیلی جایگاه خوبی داشتن و الان بنده خدا رو گفتن بیاد پست پایین دادن بهشون و اولشه ، کسی رو نمیشناسن و… و خدا روشکر تموم میکردن حرفشونو و میگفتن اره راس میگی .امروز که دوباره اومدن سرکار رو صندلی که نشسته بودن دیدم کلی کارتن گذاشتن که دیگه حتی نمیتونه تکیه بده و کیفشو و مدارکشو گذاشته رو زمین ،و موقع نماز شد و رفتن وضو و نماز . من با امر فرشته مهربانم به مدیر گفتم اگر صلاح میدونین یه صندلی و میز براشون بیاریم داخل اتاق و بهشون نشون دادم که وسایلشون رو ببینین روی زمینِ و واقعا در شان ایشون نیست و بهتره رعایت شئوناتشون رو بکنیم ، مدیر گفت : ای وای اینکه خیلی ناجوره ،چیکار کنیم؟گفتم اگر اجازه میدین از ….. یه میز و صندلی اضافه هست بریم بیاریم ،گفتokخودم رفتم با کمک مستخدم اون میز و صندلی رو اوردیم و گذاشتیم تو اتاق و منم وسایلشون رو از روی زمین برداشتم گذاشتم روی میز و مرتب چیدم واسشون ، وقتی از نماز برگشتن تعجب کردن از دیدن اتاق و من در دل خوشحال بودم که لبخند همکارم رو دیدم 🥰 و رضایت فرشته مهربانمو با تمام وجودم حس میکردم ، ایشونم داشتن تشکر میکردن از مدیر که ممنونم که تو این فرصت اینجا رو برای من فراهم کردین ،که مدیر بهشون گفت این فکر همکارمون …… بود و مدیر رو به من کردن و گفتن ممنونم بابت تدبیر و درایتتون واقعا شما بی نظیرین ممنونم از اینکه شما در کنارمون هستین … و دوباره لبخند همکار جدید به من
من در دل گفتم اره حق با شماست ،نور من ،فرشته من بی نظیرترین مشورت ها رو برای من داره 🥰 من تنها اصلا نمیدونم چه کاری درسته که بخوام اونو انجام بدم ، ولی من +نورم ،هر کار ناممکنی رو با هم ممکن میکنیم 🥰 بعد از رفتن مدیر این همکار جدید خیلی با من ارتباط گرفتن و شروع کردن به اینکه چرا اومدن اینجا و چه اتفاقی واسشون افتاده و…. بعد هم وقت رفتن اومدن فقط با من خداحافظی خیلی گرمی کردن و رفتن ، اختلاف من با این همکار شاید حدود ۲۰ سال شایدم بیشتر بود ولی نور بی نظیرم به من یاد داد که چطور باهاشون رفتار کنم و بهشون چطور مهربانی کنم .که مثل یک دوست با من صحبت کنن و ارتباط برقرار کنن .✅