دکتر محمد شعبانی راد

همه از غذا و دستپختم خیلی راضی باشن

تمنا : همه از غذا و دستپختم خیلی راضی باشن 😄

تقدیر: گاهی وقتی میخوام غذا درست کنم و همسر هستن ،میگه میخوای من از کانال …. دستور حرفه ای شو بگیرم

کلام شیطان: خب همین حرف یعنی چی ؟ یعنی تو بلد نیستی غذا درست کنی ؟از این بدترم چیزی هست واسه یه خانوم ؟ بهش بگو عزیزم یه ماکارونی که دیگه چیزی نیست که 😒بخوای حرفه ای شو نگاه کنی و ناراحت باش 

کلام فرشته نگهبان: خودت خوب میدونی که میخواد کمکت کنه و منظوری نداره ،بعدم شاید یه چیز جالبی گفت تو دستور جدید خوشمزه تر میشه ،چیزی نمیشه که یه تنوعی میشه … تازه دیدی بهترم شد😉🥰 و از این به بعد طبق اون درست میکنی چیزی میشه ؟؟؟؟؟ 

ولی به حرف خناس گفتم 👌😔

و به همسرم گفتم خودم درست میکنم ،ماکارونی دیگه چیزی نیست که بخوای دستور در بیاری 😒❌

و حالم بد بود و همسر خیلی خوب تحمل کردن طوری که من فک کردم نفهمید چی گفتم 😂 میخواستم دوباره بگم 😁و در تاریکی ادامه کارامو انجام میدادم که یه چیزی پیش اومد که همسر لحن منو تکرار کردن و من دیگه مثل همیشه بهشون نخندیدم و بهش گفتم یعنی چی این کارت ؟الان بچه ها بزرگ شدن شما هی صحبت یا حرکت منو گاهی تکرار میکنی ،اصلا خوشم نمیاد ،ایشونم اینطوری بودن😲و گفتن تو که میدونی من شوخی میکنم و رفتن ….و من مشغول بودم با خناس و حال بد تاریکم که داشتم خفه میشدم از حالم . پسرمو و پدرش داشتن با هم صحبت میکردن در مورد دوچرخه سواری و کجا برن و با کی برن و … که اونجا هم باز خناس فرصت رو پیدا کرد ،سر یه موضوعی میخواستم یه چیزی بگم که تمثال فرشته جانم رو ناراحت و با این مضمون تجسم کردم 🤐🤨ترسیدم اونی که میخواستم بگم و نگفتم ولی در حد کم یه چیز دیگه گفتم و از اتاق اومدم بیرون 🥴جالب اینجا بود که خودم و شاید همسرم متوجه شده بودن که کلامم تاریکه ولی بچه ها چیزی متوجه نشده بودن .اومدم بیرون که یه دفعه یاد ورکلایف پسرم افتادم که میگفت: وقتی مامان بیفتیم تو تاریکی هی بد بدتر میشه چون نور نیست که تصمیم خوب بگیری و حال خودت و بقیه بد میشه اینطوری میبینی چند ساعت یا چند روزت حیف شده و….

و بعد کلام فرشته مهربان که این کارا چیه ؟ چرا خودتو بازیچه اون خناس میکنی ؟ 

تو خیلی وقت بود که این طوری صحبت نکرده بودی 😔 .سریع برگرد تو اتاق و تمومش کن ،به خودت مهربانی کن به خانواده ات مهربانی کن و…. و من خجالت زده از ناراحتی فرشته جانم ، رفتم تو اتاقی که بچه ها و همسر بودن گفتم میخوام ورکلایف تعریف کنم 😊 پسرم گفت ورکلایف ؟؟ طفلکی خبر از قلب من نداشت و در ظاهر همه چی روokمیدید 🤕 واسشون کامل توضیح دادم از اینکه من امروز اولین ورکلایفو خراب کردم و همینطور داشتم ادامه میدادم و نزدیک به نیم ساعت بود که در تاریکی به سر میبردم و ۳ تا ورکلایف ناموفق داشتم 😢 و دیگه نمیخواستم ادامه بدم ،چون حالم بد بود 😔😢 من اشتباه کردم .و بعد حالم عالییی شد سبک و پر نور  🥰🥰🥰 و حال خانواده ام مثل همیشه به برکت حضور نور ، عالیییییی و خوشحال ❤️✅

 
اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی