تمنا : همسر که بیداره سفره سحری رو بندازه و کمک کنه و نیاد بگه چرا کاری نکردین و….
تقدیر: همسر میاد میگه نیم ساعت مونده به اذون ! (و بی خبر از تمنای قلبی من) کامل نذاشتم حرفش تموم شه گفتم هنوز خیلی وقته که و….😒
کلام شیطان: اوو از دست این ، اصلا معلومم نیست از صبح چیکارش شده که ناراحته ،تو خودشه ، هی تحمل میکنی ،تازه به بچه ها هم میگین چیزی نگین و… بابا بهش بگو چیکارته امروز ؟و…. ،الانم که یه شب بیدار مونده تا سحر،به جای اینکه بره سفره بندازه بیاد شما رو صدا کنه ،اومده زمان میگه 😐میخواد الکی بهتون گیر بده و…
کلام فرشته نگهبان: هیچی 😬😔
کامل چرخیده بودم سمت شیطان و کلام فرشته جانمو نشنیدم 🙁
داشتم سالاد درست میکردم
شیطان :اصلا سرعت کارتو سریع تر نکن و بگو باشه دیگه ،بهش بگو :همچین میای میگی که ترسیدم فک کردم نیم ساعت از اذون گذشته ،باشه دیگه 😒(و ناراحت شدن و باد کردن 😅) سعی میکردم به همسر نگاه نکنم تا بفهمه از دستش ناراحتم ، سر سفره هم سعی میکردم باهاش لجبازی کنم 🥴 و خلاصه گذشت و از یه جایی دیدم که خیلی حال درونیم بد شده و دارم سحری میخورم 😐،
فرشته مهربانم : کار خوبی نیست با شوخی و خنده، داری با همسر لجبازی میکنی جلوی بقیه اصلا کار درستی نیست ، شاید کاری چیزی پیش اومده محل کارش که یه کمی تو فکر بوده از صبح به جای اینکه کمکش کنی، داری بدتر میکنی با رفتارت.
و من باز هم دوست داشتم به رفتار کودکانه ام ادامه بدم🙈 .سفره رو جمع کردیم و یک دقیقه به اذان مونده بود که رفتم وضو بگیرم که فرشته مهربانم در قلبم گفت چیکار داری میکنی🤨؟ وضو میگیری ؟روزه میخوای بگیری ؟چند ساعت روزه ای ؟ ۱۴ساعت میخوای به خودت سختی بدی بی حاصل ؟ و من تازه به خودم اومدم 🤯 و همون لحظه برگشتم سمت همسر، جلوی بچه ها گفتم ببخشید کارم درست نبود ،و رفتم دستشو جلوی بچه ها بوسیدم ، گفتم ببخشید عزیزم من اشتباه کردم و رفتارم درست نبود ، وقتی نتونم کلام فرشته مهربانمو گوش کنم و مهربانی کنم روزه چه فایده ای داره ،جز اذیت شدن حاصلی نداره و…. اذان گفتن و من با قلب روشن و رضایت همسر اماده روزه داری شدم ،و رفتم نماز بخونم . و چه عالی و حس خوبی داشتم که در قلبم دومی نورم شدم و سریع دور بگردون رو دور زدم به سمت نور و حال خوش برای خودم و خانواده ام به ارمغان آوردم من+نور= ∞🌟🌟🌟🌟🌟❤️❤️❤️👨👩👦👦💑