دکتر محمد شعبانی راد

شستن سشوار

توضیح: دخترم از سفر اومدن و برای دیدنشون رفتیم.
بعد از احوال پرسی ودیدن، کمک کردیم وسایل سفر رو مرتب و جا به جا کنیم.
تمنا: می‌خواد، طبق روال گذشته، تقریبا همه چیز شسته بشه و جا به جا بشن.
تقدیر: خدای مهربان میگه: بگو، جز چیزی که دیدم و مطمئنم، اجازه ندارم چیز دیگری رو نجس بدونم و آب بکشم.
من توی آشپزخونه جلوی سینک ظرفشویی بودم، و مشغول، که یهو دخترم، سشوار به دست، کنارم گفت: مامان اینم بشوییم. منم ازش گرفتم و گفتم بده من، من زود، طوری آب میکشم که آب داخلش نره.
و در همون لحظه، خیلی سریع و با قدرت، در قلبم احساسی کردم، نور وجدانم خودشو رسوند و با آلارم شدید اللحنی، اعلام خطر کرد. آی آی آی، ولاگ وسواس رو که همین صبح گوش دادی، الان وقتشه، وقت دوراهی، و وقت عمل به این علمی که شنیدی.
من درجا مثل کسی که لب درۀ تمنا بودم، ترمز گرفتم و متوقف شدم (صوم).
و اول آب رو بستم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. و دوست داشتم که فرشته وحرفش در جایگاه قدرت باشن و منم دومی شون باشم، به دخترم گفتم: مگه نجسه؟ گفت اصلا. فقط سفر بردیم و اینور و اونور گذاشتیمش. گفتم نه، قراره کارهامون اطاعت از امر خدا باشه، نه تبعیت از شیطان، فقط نجس رو آب میکشیم.
موافقی؟ گفت آره. و من، همیشه، برای سنگ زدن و در آوردن لج شیطان، یه کاری میکنم که دیگه حرفی نداشته باشه. اونم اینه که دستمو خیس میکنم و میزنم به اون وسیله و به صورتم، لباسم، دور و برم، و به شیطان میگم، نه تنها نَشستمش، بلکه برای اینکه ثابت کنم به تو و خودم و نورم، که حکم تو رو قبول نکردم، و اینکه نجس نیست، بقیه جاها رو هم مثل اون کردم. دیگه ببینم، بازم هم حرفی داری که بتونی با اون به من امر کنی.
و وقتی تمناها بهانه‌ای میشن که ترکشون، فرصت اطاعت بشه تا به نور تاییدخدا در قلبمون، خودمونو نزدیک کنیم، چقدر حالم خوبه🤍 باصفاست و وجدانم رهاااا.
خدایا شکر نور هدایتت، به راه و کار درست، درقلبم، چقدر زود، عجیب و جالب و باقدرت خودشو رسوند لب پرتگاه و نجاتم داد. و من عمری بدون اینکه اصلا باور داشته باشم، شیطان با امر و وسوسه، به این کارهای غلط و اضافه، داره به من اعتقاد باطل خودشو دیکته میکنه و به من توسری می‌زنه و منم توسری می‌خوردم. اما این بار، + فرشته، که منو آگاه کرد که در مقابله ضربۀ اول شیطان، یه جاخالی عالی پای ظرفشویی دادم و تونستم با قدرت از توی خونه قلبم پرتش کنم توی همون درّه‌ای که اون همیشه منو می‌فرستاد. این بار که بخیر گذشت، اما کل روز میاد و میخواد اولی باشه و از قلبم بر همه چیز حکومت کنه. و برای همه چیز، او حکم صادر کنه. و شگردش اینه با تملق‌گویی اغفالم کنه که مریدش باشم، که تو خیلی اهل رعایتی، تمیزی، درست و به اندازه آب کشیدن رو بلدی، در حد مجازی و …
اما نور، الکی ازم تعریف نمیکنه و منو لوس نمیکنه، همه اون حرفارو خط می‌کشه و میگه نخیر اینا کبر و عجب و خودپسندی و … اینجور چیزاست.
اگه با من میخوای باشی، از این کارا خبری نیست.

اشتراک گذاری مطالب در شبکه های اجتماعی