نوشیدن اون چایی که نور برات تقدیر میکنه، چه لذتی داره!
بعد از خوردن صبحانه خیلی چای میخواستم! اما هنوز دم نکشیده بود. رفتم بیرون یک کار کوچیک انجام دادم و برگشتم خونه. دیدم همسر بیدار شده و میگه مامان زنگ زدن و آمادهان. لطفاً حاضر شین. (قبلاً قول داده بودم برای کار اداری ببرمشون شاندیز)
تمنا : چای!
تقدیر : مامان زنگ زده و نباید دیر برسم پیششون
کلام شیطان :
– به همسر بگو الان چای حاضر میشه. بخورم بعدش میرم
کلام فرشته مهربان:
🌞 یک چای خیلی چیز مهمی نیست
🌞 یک ربع پیش زنگ زدن
🌞 تا بری اونجا شاید دیر بشه
🌞 خیلی وقتها به اونا توی خونشون زحمت میدین
🌞 الان باید از این تمنا بگذری و هر چه زودتر برسی اونجا
توی راه بهشون زنگ زدم گفتم الان میرسم پیشتون و ایشون هم گفتن بیاین یک چای و صبحانه بخورین بعد بریم. منم با اینکه صبحانه اونجا رو خیلی دوست دارم 😁 گفتم مرسی صبحانه خوردم! و ایشون هم قبول کردن و سریع اومدن.
وقتی رسیدیم به مقصد، چشمم افتاد به یک قسمت از محوطه اداره که یک سماور بزرگ داشت. مامان گفت من میرم کارهارو انجام بدم تمام شد میام. و ما رفتیم جای سماور! دیدم آبش جوشه! لیوان و چای و قند هم که هست. گذاشته بودن برای مراجعین. نشستم و در یک هوای دل انگیز و رو به فضای سبز یک چای دبش زدم بر بدن! حال خوشی که بهم دست داد خیلی بیشتر از اون چای بهم چسبید❤️
اونجا یک کلام نورانی از صاحب نور در گوشم زمزمه شد که ” اگر تمنات رو فدای تقدیر کنی، اون تمنا برات تقدیر میشه انشاالله “
ای نور عزیزم!
ای فرشته مهربانم!
خیلی دوست دارم!
من که کاری نکردم ولی تو خیلی لطف داری و من رو هی شرمنده میکنی! 😢