تمنا : از سرکار که میام تا دم افطار بخوابم
تقدیر: مامان میگه داداششون میان زود بیا که واسشون چیزی درست کنی
👈 من افطار تا سحر بیدارم که علیرضا نخوابه و اذان صبح می خوابونمش که روز بعد که من سرکارم تا ظهر بخوابه که مامانو اذیت نکنه روزه اس . روز بعدش من دو ساعت میتونم بخوابم بعد مدرسه و…. امروزم واقعا خیلی خسته بودم و خوابم میومد ،الارم گوشیمو گذاشتم برای ۵ ونیم عصر ولی وقتی زنگزد حالت چرت رو زدم که ۵ دقیقه دیگه بخوابم و خلاصه ده دقیقه دیرتر رفتم جای مامان 😬
کلام شیطان: ای بابا بگیر بخواب ،مگر تو آدم نیستی ؟همش به فکر بقیه ای ؟خودت چی ؟دیگه ظهر که میتونی بخوابی ، الان مهمون میاد ،باز بعد افطارم که نخوابی که فردا مادر اذیت نشه ؟که چی بشه ؟
کلام فرشته نگهبان: بلند شو برو ،الان مادر ناراحت میشه دیر میری به کاراتون نمیرسی پاشو 🥰
و من رفتم خونه مامان ، که مامان گفت قرارمون ده دقیقه پیش بود 😒 ،همیشه ان تایم بودی که 🤨و منم در دل اینطوری شدم 🤨😠 ولی در ظاهر 🤩🥰😄
خلاصه به خنده و شوخی گفتم : ها یِه😄 از دست من و خندید 😂 و موفق شدم که نذاشتم ناراحت بشه🥰. کارامونو داشتیم میکردیم بیست دقیقه مونده بود به اذان که ب. زنگ زد ،گفت مامان ح. از سرکار اومده بیدار نمیشه میگه یه ساعت دیگه میایم و…. مامانم گفت باشه.
فرشته بهم گفت ،بدو تا شمع مادر خاموش نشده کمکش کن .بهش گفتم چه ورکلایف قشنگی 😍 تقدیر شد واستون ،انشاالله از ثمراتش بهره مند شی مامان . بابا هم از این ورکلایف حالشو ببره و…، مامان اگر صلاح میدونی به ب. زنگ بزن بگو ما که غریبه نیستیم ، اگر امشب جور نیستین فردا بیاین یا یه روز دیگه ، و…. گفتم گناه دارن مامان الان ب. هم خجالت میکشه که با شما هماهنگ کرده و به وقت نیومدن داداشم که خسته اس . گفت اره خوبه، رفت زنگ زد و ب. گفت ممنونممممم مامان جان ،ببخشید به خدا اینطوری شد و…. و بعدش اصلا ناراحت نبود و کلی هم داشت میگفت اره باید درکشون کنیم ،طفلکی ب. چیکار کنه بچه و….😄😍
و چقدر حال همه عالی و خوب شد
خدا روشکر که با نور مدیریت شد 🥰🥰🥰🥰🥰🥰✅